مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، نام حاج محمد قاسمآبادی برای بیشتر بچههای جبهه و جنگ نامی آشناست، کمتر کسی است که سالهای حماسه در لشکر ویژه 25 کربلا بوده باشد و برای یک بار هم شده، حاجی را ندیده باشد و طعم غذای خوشمزه و مثالزدنیاش را نچشیده باشد، برای یادآوری روزهای خوب باهم بودن بر و بچههای رزمنده به سراغش رفتیم تا با لهجه قشنگ گرگانیاش بشنویم، خاطرات آن روزها را.
فارس: لطفاً خودتان را بیشتر معرفی کنید.
حاج محمد قاسمآبادی هستم، با شروع عملیات بیتالمقدس در حالی که کارمند بیمارستان «دزیانی» گرگان بودم به جبهههای جنوب عازم شدم تا در مقام یک سرآشپز، انجام وظیفه کنم، البته این افتخار را هم داشتم که تا 2 سال پس از قبول قطعنامه هم در خدمت عزیزان رزمنده باشم، در عملیات (کربلای 4 ـ 5 ـ آزادسازی پاسگاه تُرابه ـ مهران ـ والفجر 10 ـ کربلای 10 ـ کربلای 8 و ...) نیز شرکت داشتم.
* انتقال دیگها از اروند
فارس: سرآشپز بودن در جبهه قطعاً با مشکلات فراوانی همراه بود، کمی از این محدودیتها و تنگناها برایمان بگویید.
سال 62 با آغاز عملیات والفجر 6، در ارتفاعات سردسیر دهلران طبخ غذای 12 هزار نیروی کار بسیار مشکلی بود، حالا حساب کنید بنا به شرایطی، فرماندهان وقت دستور دهند که در کنار سرویسدهی به این تعداد نیرو میبایست 13 هزار نیرو از لشکر دیگر نیز سرویسدهی شوند که تحقق این عمل با توجه به کمبود شدید امکانات آن هم در ارتفاعات دهلران قطعاً با مشکلات فراوانی همراه بوده است که همکاران بسیجیام با تمام وجود بر این مشکلات فائق آمدند.
در خصوص بیان مشکلات، خاطره مربوط به والفجر 8 خالی از لطف نیست، تدبیر فرماندهی وقت لشکر «سردار حاج مرتضی قربانی» این بود که دیگر دیگهای غذا از پل خرمشهر انتقال داده نشوند، زیرا با توجه به پیشبینی تهدیداتی که بر روی این پل میشد، فرماندهی بر آن شد که این آمادگی به مرور در نیروهای تدارکات ایجاد شود که بتوانند دیگهای غذا را از ساحل اروند به آن طرف ساحل که نیروهای عملکننده در آنجا حاضر بودند انتقال دهند.
یادم هست برای نخستینبار با جزر شدید آب اروند مواجه شدیم، با هزار زور و زحمت و با کمک طناب، دیگهای چهار دسته غذا را از بالا به پایین که قایقها مستقر بودند هُل دادیم و پس از استقرارشان در قایق به طرف فاو حرکت کردیم.
چون جزر آب زیاد بود فاصله سطح آب تا لبه آن طرف ساحل زیاد شده بود و میبایست با تلاش زیاد، این دیگهای سنگین را به بالا کشاند و از آنجا سوار بر ماشین به مکانهای مورد نظر انتقال داد، انجام این کار آن هم در دو مرحله و در یک روز واقعاً کار طاقتفرسایی بود.
* هیچوقت متوسل به پارتیبازی نشدیم
فارس: مکان آشپزخانه شما برای خدماترسانی به نیروهای حاضر در عملیات والفجر 8 در کجا مستقر بود و این کمکرسانی چگونه انجام میشد؟
مکان آشپزخانه ما، بین بهمنشیر و رودخانه اروند بود، بهدلیل آن که از دید و تیر خلبانان عراقی مصون بمانیم دستوری صادر شد که تمام ورودیهای نور به داخل آشپزخانه را با پتو سد کنیم، شما تصور کنید در یک مکان بهظاهر شبیه آشپزخانه و آن هم بدون کمترین نور و با حضور 80 ـ 90 نیروی خدماتی، چگونه به 20 هزار نیرو، سرویسدهی ناهار و شام صورت میگرفت، این در حالی بود که مکان آشپزخانه ما، درست زیر تیر توپخانهای دشمن در فاو و توپخانهای خودی در نخلهای خرمای بهمنشیر واقع بود که دوستان همکار ما میبایست با این وضعیت بغرنج کار خود را انجام میدادند.
فارس: در کارهایتان پارتیبازی هم میکردید؟ مثلاً این که به یک عده خاص توجه بیشتری نشان میدادید و به یک عدهای کمتر؟
هیچوقت در کارهای تدارکاتیام پیش نیامد که متوسل به پارتیبازی شویم، البته گاهی اوقات شرایطی مثل عملیات پیش میآمد که طبق دستور میبایست به یک عده خاص توجه ویژهای شود، مثلاً قبل از همین عملیات والفجر 8، بچههای غواص با نظارت سرلشکر شهید طوسی، معاونت اطلاعات لشکر آموزشهای خاصی را میدیدند.
روزی آقامرتضی به آقای بابایی، مسؤول تدارکات لشکر گفت: آیا حاج محمد میتواند برای غواصها، غذای شیشلیک تهیه کند؟ آقای بابایی با توجه به تنگناهای تدارکاتی که در آن مقطع وجود داشت به آقامرتضی جواب منفی داد، بنده که از این موضوع باخبر شدم در تماس با آقامرتضی گفتم: هیچ مشکلی وجود ندارد، در کنار طبخ غذا برای 25 هزار نیرو این کار را هم انجام میدهم، شما فقط دستور بدهید، سرلشکر طوسی بلافاصله پس از این جریان با من ارتباط برقرار کرد و گفت: برای بچههای غواصی که در حال دیدن دوره سخت آموزش هستند و میبایست تا روزهای آینده با انرژی بالا به قلب دشمن بزنند احتیاج به 60 سیخ شیشلیک برای 4 بامداد، 60 سیخ برای 12 ظهر و 60 سیخ برای 6 غروب دارم، آیا میتوانی از عهده این کار بر بیایی؟ با تمام وجود پاسخ دادم: چرا نشود، حالا نمیدانم آیا میشود اسمش را پارتی بازی گذاشت؟ قضاوت با خودتان.
* امداد غیبی
فارس: بیشک در طول دورانی که در جبهه بهسر میبردید مشمول عنایات و الطاف الهی میشدید، میشنویم از زبان خودتان نمونهای از این توجهات حضرت حق را که برایتان ملموس بود.
در خانههای سازمانی اهواز که همسران فرماندهان لشکر حضور داشتند خیلی از کارهای پشتیبانی مثل درست کردن انواع ترشیجات و مرباجات و کارهای دیگر، توسط همین خواهران انجام میشد، همسرم تعریف میکرد که یک روز، ماشین مقدار زیادی کلهقند آورده بود و قرار شد این حجم زیاد کلهقند خرد شده، سپس به آشپزخانه پایگاه برای بردن به خط تحویل داده شود.
همسران فرماندهان به مدیریت حاج خانم بابایی، شروع به خرد کردن این کلهقندها با تیشه کردند، حجم کلهقندها آن قدر زیاد بود که آنها تنها توانستند تا پاسی از شب آنها را تا حدودی خرد کنند، چون دیر شده بود و خواهران باید به خانههاشان میرفتند تصمیم گرفته شد این مقدار کلهقندهای خرد شده در انبار باقی بماند تا فردا خواهران بیایند و با انبر آنها را به تکههای کوچک و حبهای تبدیل کنند، فردا صبح که خانم بنده به انباری رفت با کمال تعجب دید تمام قندها خرد شدهاند، بلافاصله تمام خواهران را جمع کرد تا ببیند کار چه کسی میتواند باشد، حتی به دژبانی خانههای سازمانی رفت ولی همه گفتند که کار ما نیست، خواهران همه متوجه این امداد الهی شده بودند، واقعاً معنویتی در جمع خواهران حاکم شده بود، فردای همان روز حبههای قند را بهعنوان تبرک بین بچههای رزمنده تقسیم کردیم.
فارس: حاج آقا شما نیز از جمله عزیزانی بودید که همراه خانواده محترمتان سالها در پایگاه شهید بهشتی مستقر بودید لطفاً ضرورت این همراهی را بفرمایید.
حجم کارهایی که بر دوشم قرار گرفته بود چنان زیاد بود که فرصتی به بنده دست نمیداد تا بتوانم به خانوادهام که در گرگان بودند سر بزنم، همین امر باعث شد که فرماندهی وقت لشکر پیشنهادی را به بنده دهد مبنی بر حضور خانوادهام در اهواز، علیرغم وجود مرارتهای زیادی که مهاجرت از گرگان با اهواز داشت ولی خانوادهام بنا به مصلحت جنگ و جبهه آن را به جان خریدند و به آنجا آمدند، به یمن این حضور و این همراهی و به شکر الهی و با واسطه سردار قربانی نعمت دو داماد بسیجی و جانباز نصیب خانوادهام شد و توانستیم این دو وصلت مبارک را در کوران تهدیدات صدام برقرار کنیم اما تقاضای فرماندهی لشکر و ارادت خالصانه به بچههای بسیجی همه و همه خانواده ام را بر آن داشت که با این پیشنهاد موافقت کنند.
انتهای پیام/3141/ت40