یازدهم اردیبهشت به عنوان اول ماه می میلادی روز جهانی کار و کارگر است و دوازدهم اردیبهشت سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری، روز معلم. تلاقی نسبی این دو مناسبت را به فال نیک گرفته و از آنجا که امروزه متشابهات بسیاری در شرایط و مسائل کارگران و معلمانمان وجود دارد لذا در قالب پاسخ به پرسش انشای طرح شده از سوی معلمانمان با عنوان «بزرگ شدید میخواهید چکاره شوید؟» بر خود فرض دانستیم اشارهای به مسائل معلمان داشته و نیز دستان پینه زده کارگران را بفشاریم و همچنین از خیل عظیم قشر تحصیل کرده بیکار انشا نویس غافل نباشیم.
موضوع انشا: بزرگ شدید میخواهید چکاره شوید؟
سالها دانش آموزان ما برای این موضوع انشا مینوشتند که بزرگ شدید میخواهید چکاره شوید؟ و امروز بنده از زبان برخی از آن دانش آموزان سابق خواهم نوشت که؛ از آخرین باری که برای این سوال انشا نوشتم بیش از 15سال میگذرد. نمیدانم که هدف معلّم ما از طرح این سوال چه بود. آیا میخواستند ما را به شغلی علاقه مند کنند یا میخواستند آرمان خواهی و هدف گذاری را به ما بیاموزند و یا خبر از بیکاری دههی90 میدادند؟!
ولی یادم هست وقتی از معلمانمان میپرسیدیم شما در دوران تحصیلتان به این پرسش چه پاسخی دادید؟ میگفتند زمان ما از این چیز ها رَسم نبود ما انشا ننوشته یک کارهای بودیم.
به هر حال همین اندازه میدانم که انشای خود را با مقدمهی "بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان که با خون خود درخت اسلام را آبیاری نمودند" آغاز کرده بودم.
خیلی خاطرم نیست چه شغلی را برای آینده انتخاب کرده بودم اما امروز برایت می نویسم،
معلم عزیزم!
آیندهای که از آن حرف میزدیم آمد و تو برای شغل دّومات راننده آژانس شدن را انتخاب کردی و من برای شغل اولم هنوز دارم انشا مینویسم!
معلم سخت کوشم!
پدر کارگرم همیشه مرا توصیه میکرد که «درس بخوان تا معلم شوی و مثل من کارگر نشوی» اما حالا دیگر نمیدانم چرا چنین توصیهای به من نمیکند!
معلم صبورم!
تو میخواستی که من با حقوق خود آشنا و به دنبال مطالبات خود باشم و پدرم میخواست که من معلم شوم تا مشکل سالها حقوق معوقه را نداشته باشم. امروز که خوب مینگرم میبینم هر دویتان میخواستید نداشته هایتان را در من بیابید لذا میپرسیدید در آینده میخواهی چکاره شوی؟
معلم دلسوزم!
ای کاش به جای اینکه میپرسیدید: چکاره میخواهید بشوید؟ میگفتید چکاره میتوانید بشوید؟ و یا چکاره لازم است که بشوید. چراکه صورتِ سوال شما خبر از انتخابِ شغل میداد و امیدِ کاذبی در دل کوچکِ کودکیمان انداخت. آخر فکر میکردیم به هر حال کارهای خواهیم شد. و شاید هم بهتر بود میپرسیدید: وقتی بزرگ شدید اصلاً میتوانید شاغل شوید؟ نمیدانم شاید ما هنوز بزرگ نشدهایم ولی یادم هست که شما گفته بودید که وقتی محصّل بودید شاغل هم بودید بدین جهت این سوالِ انشا برایتان موضوعیت نداشت. اما برای ما هنوز هم موضوع تازهای است.
راستی! خبر خوشی برایت دارم، برخلاف آنها که میگویند که آزادی قلم نیست به شما بگویم که تمامی همکلاسیهای من همچنان درحال قلم زدن و نوشتن انشایشان هستند. آری همه قلم به دستاند و مشغول پاسخ دادن به آن سوال کذایی که میخواهند چه کاره شوند.
البته هرکس، انشای سرنوشتِ خویش را مینویسد و من، شغل خدمتگزاری را انتخاب نمودم! میدانم اگر آن هنگام که دانش آموزت بودم خدمتگزاری را به عنوان شغل برمیگزیدم حتماً مورد تمسخر واقع میشدم! چون پرزحمتترین و کم درآمدترین شغلها بود اما امروز خدمتگزاری شغل شریفی شده است!! و همه دایه خدمتگزرای برای مردم را دارند و هر روز بر کسانی که احساس تکلیف میکنند افزوده می شود.
معلم مهربانم!
اگر انشای من نازیباست مشکل از من نیست چون پاسخی برای پرسشات نیافتم.
اگر انشای من بی مقدمه بود، چون هنوز مقدمات پاسخ به پرسشت طی نشده.
اگر انشای من بدون نتیجه گیری است به این دلیل است که هنوز به نتیجهای نرسیدهام.
اگر جملات انشایم بی ربط است چون شغلم، نه ببخشید مشغلهام با رشته تحصیلی ام بیربط است.
به هر حال نمیدانم چرا تو دیگر از احقاق حقوق سخن نمیگویی و پدرم نیز آرزوی معلم شدن فرزندش را ندارد ولی میدانم که ما فرزندان دههی شسصت دیگر بزرگ شدهایم و هنوز داریم انشا مینویسیم.
رضا پیوندی - کارشناس ارشد معماری، مدرس دانشگاه، عضو جامعه مهندسین مشاور مازندران