مازند شورا: وقتی نتایج مطالعات از تاثیرات مخرب شهرنشینی بر رفتار انسانی حکایت میکنند، زمانیکه ثابت میشود الگوهای رفتار غریزی انسان در شرایط شهرهای شلوغ تغییر میکند، هنگامی که پذیرفته میشود وقوع بیماریهای روانی با شهرنشینی افزایش یافته و بیشترین میزان شیوع اسکیزوفرنی در مراکز شهرها دیده میشود، وقتی ثابت میشود تنها یک پنجم از جمعیت شهرهای بزرگ در شرایط نسبتا دور از نشانههای آسیبشناسی به سر میبرند ... یعنی شهرهای امروز باوجود تلاشهای فراوان برای توسعه شهریت؛ خواسته یا ناخواسته به فروپاشی الگوهای رفتار غریزی در انسانها دامن زدهاند.
روانشناسی محیط امروز در بسیاری از کشورها علاوه بر مطالعه درباره فضاسازیها، معماری، نحوه و جانمایی خدمات و مبلمان شهری، به مطالعه اثرات محلههای مختلف زندگی انسان مثل محلههای کم ارتفاع و ویلایی، آپارتمانی، فقیرنشین و غیره بر پیدایش الگوهای رفتاری میپردازد. امروزه مدیریت شهری بسیاری از شهرهای بزرگ با اشراف بر موضوع روانشناسی شهر؛ محیط و منظر شهری بهگونهای طراحی میشود که از میزان تاثیرات مخرب بر روان ساکنان شهرها بکاهند اما مدیریت شهری در پایتخت کشورمان و بهتبع آن دیگر شهرهای کشور؛ هنوز به این موضوع ورود پیدا نکرده یا این ورود جامع و کافی نبوده است.
رضا پورحسین که فارغالتحصیل دکتری تخصصی در رشته روانشناسی است، در گفت و گو با پایگاه خبری شهر الکترونیک میگوید: "ازآنجا که موضوع روانشناسی؛ انسان است و هرجا انسان مطرح و حاضر باشد؛ روانشناس هم حضور خواهد داشت، در دنیای امروز نیز در گستره وسیع تدوین قوانین از روانشناسان استفاده میشود. این دانش در حوزه تبلیغات، ارتباطات، مدیریت، رسانه و آسیبهای اجتماعی علاوه بر گسترده کلاسیک و سنتی خود؛ فعالیت و حضور دارد. و جالب آنکه هرجا از قوانین روانشناختی سود جسته شده؛ سریعتر و با نفوذ بیشتری رفتارهای تبلیغاتی، ارتباطی و مدیریتی سامان داده شده است."
این استاد دانشگاه اعتقاد دارد: "پیوند بین روانشناسان، دانشکده روانشناسی و دستگاههای اجرایی؛ مطالعاتی و برنامهریزی در اکثر کشورهای پیشرفته به خوبی تعریف و برقرار شده است اما این رابطه در کشور ما بیشتر موقعیتی است. به همین دلیل بسیاری از اقدامات معماری و شهری در کشور بهخصوص پایتخت مشاهده میشود که در آنها هیچ بهرهای از روانشناسی برده نشده و دقیقا همین اقدامات، رفتارهایی را موجب شدهاند که ناظر به فرهنگ خودی نیست یا گاهی بسیار مخرب هم هست."
این روانشناس از معماری رایج در شهرهای بزرگ کشور بهعنوان نمونههای در دسترس یاد کرده و میگوید: "اغلب، معماری رایج در شهرهای بزرگ با فرهنگ خودی ارتباطی ندارد بلکه حتی وجود محله و کوچه را در فرهنگ ایرانی ازبین برده است و سبکی از زندگی را برای شهروندان تعریف کرده که به انزواگزینی و افسردگی خواهد انجامید. نمونه این بافت افسرده در پروژه نواب مشهود است."
مدیر شبکه چهار سیما میگوید: "در پروژه نواب؛ به بهانه تعریض خیابان؛ خانههای زیادی خراب شد و محلهها ازمیان رفت و ارتباط محلهای نابود شد. به جای ساختمانهای قدیمی؛ ساختمانهای بیهویت بنا شد. امروز کافی است سری به این خیابان بزنید تا احساس فشردگی روانی بکنید. شنیدهام؛ بسیاری از افراد قدیمی این محلهها به این طرف و آن طرف کوچ کرده و ترک محله کردهاند. ترک محل؛ یعنی افسردگی، یعنی جدا شدن از اصل و هویت. درواقع پروژه نواب بهدلیل نداشتن پیوست روانشناختی؛ یک فاجعه شهری محسوب میشود که طراحان آن باید پاسخگو باشند. قطعا دهها نمونه از این پروژههای شهری وجود دارد که چون پیوست فرهنگی و بهداشت روان ندارند؛ صرفا با نگاه مکانیکی و عینی همراه بودهاند."
از نگاه او؛ "شهرداری برای هریک از پروژههای شهری چه در معماری یا مبلمان شهری میبایست پیش از اینها پیوست فرهنگی و بهداشت روانی تعریف میکرد تا به ارتباطات انسانی و فرآیندهای روانی شهروندان خللی وارد نشود. تعریف کردن چنین پیوستی هم مستلزم بهرهگیری از روانشاسان اجتماعی؛ طراحی مطالعات روانشناختی و شاید حمایت از رسالههای ارشد و دکتری در زمینه رفتارهای جمعی در فضای شهری است."
پورحسین می افزاید: "این پدیده ممکن است ناشی از مسایل زیادی باشد. آنچه مسلم است این است که این طراحی بدون پژوهش و درنظرگرفتن مناسبات انسانی انجام شده است. اما ممکن است همه دلایل آن روانشناختی نباشد. اگرچه نقصانهایی از این دست فراوان دیده میشود که بیانگر عدم استفاده از قوانین روانشناختی و به عبارتی عدم توجه به ویژگیهای روانی انسانی در بستر اجتماعی و فضای شهری است. چنین طراحانی عمدتا به مسایل ساختمانی و گاه زیباییشناختی توجه میکنند اما به مسایل عمیقتر که ناظر بر مسایل روانشناختی است؛ توجهی ندارند. بهعنوان مثال؛ بزرگراه شهید همت مثل هر بزرگراه دیگری به گونهای طراحی شده که نیاز است رانندگان با سرعت خاصی در آن رانندگی کنند لذا هرگونه توجه به اطراف تمرکز راننده را از بین میبرد، آیا شهرداری از خودش پرسیده؛ این همه نقاشی دیواری در موقعیتهایی که احتمالا نباید جز برای رعایت فاصله لازم، دیوارها را دید، برای چیست؟!
این موضوع نشان میدهد دوستان ما در خدمات شهری و زیباسازی؛ در اتاقهای خود نشستهاند و بدون درنظر گرفتن ویژگیهای محیطی و انسانهایی که در آن محیط تردد دارند، فقط به زییایی طرحهای نقاشی توجه کرده و قرارداد بستهاند. به راحتی مشخص است ابتداییترین قوانین روانشناختی این موضوع را بیان میکند که برخی محیط ها باید سرشار از محرکهای بصری و شنیداری و ... باشند و برخی باید سادهترین تاثیرات محیطی را داشته باشند و تشخیص این امر با روانشناسی شهری است."
شاید جای خالی روانشاس و روانشناسی ولو در در طراحی و مبلمان شهری به این امر بازگردد که عموم ایرانیان دید مثبتی به روانشناسی ندارند. آنان عموما گفتههای یک پزشک داخلی را به راحتی میپذیرند اما در برخود با روانشناس به بدبینی مبتلایند. از همین رو احتمالا موضوع روانشناسی در هر سطحی از جامعه با دشواریهای بیشتری روبروست. پورحسین ضمن تایید چنین نگاهی، نوع نگرش جامعه نسبت به روانشناسی را در چند عامل، اولی نگاه مدیران جامعه نسبت به خدمات روانشناختی و دیگری برخورد رسانهها با این موضوع و نیز شیوه نگرش جامعه روانشناسان خلاصه میداند.
سپس مطلب خود را چنین کامل میکند که: "مردم امروز در حد نسبتا وسیعی به روانشاس مراجعه میکنند اما کمتر مدیری را سراغ دارم که از مشاوره یک روانشناس در تصمیمگیریها و برنامهریزیهایش استفاده کند تنها به این دلیل که آنان از تأثیرات مشاوره روانی آگاه نیستند یا شاید روانشناسان نتوانستهاند ضرورت خود را به اثبات برسانند. بهگونهای که باید اعتراف کرد به هر دلیلی حضور روانشناسان در مراکز کلان سیاستگذاری و برنامهریزی کشور غایب است. نتیجه هم این میشود که رفتار و طراز در برنامهریزیهای مدیران ما گم شده است."
از منظر این روانشناس، "اگر جامعه شهری از خدمات روانشناختی مستقیم یا غیرمستقیم مثلا در طراحیهای شهری استفاده کند، رفتارهای صحیح؛ تقویت میشوند. پس قدم اول ایجاد ذهنیت مثبت نسبت به روانشناسی در مدیران و طراحان شهری توسط رسانهها و روانشناسان است. اگرچه ناگفته پیداست که اگر انتخاب مدیران شهری و فرهنگی و حتی برنامهریزان کلان کشور به درستی صورت بگیرد و افرادی؛ اهل مدیریت علمی و متخصص برای مشاغلی از این دست برگزیده شوند، حتما آنان کسانی هستند که روانشناسی شغل خود را نادیده نگرفته و نیازی هم به ذهنیتسازی برای آنها نیست. اینکه میزان زیادی از وقت روانشناسان و جامعهشناسان صرف ایجاد ذهنیت و دغدغه در مدیران میشود از آنجا ناشی میشود که مدیر موردنظر سرجای خود ننشسته و ویژگی یک مدیر علمی و شایسته را ندارد!"
با گسترش شهرنشینی و جاری شدن جمعیت به شهرها و حومه آن و هر آنچه که انقلاب صنعتی و مدرنیسم به ارمغان آورده، ارتباط تنگاتنگ افراد و محیط نیز افزایش مییابد. این تاثیرگذاری محسوس باشد یا نه؛ سبب بروز رفتارهای اجتماعی گوناگون میشود؛ به اندازهای که شاید بتوان درباره رفتارهای اجتماعی منبعث از آنها سخن گفت. به این معنا اگر معماری هر عصر، بیانگر تفکر و اندیشه حاکم بر آن دوره باشد، سیمای هر بنا هم بیانگر تفکر صاحب آن است. حال باید دید چه رابطهای میان آشفتگی نماهای شهری امروز تهران با آشفتگی اندیشه صاحبان آنها وجود دارد، پورحسین پاسخ میدهد: "ساختار و نوع شکلگیری جوامع مختلف که سخت تحتتاثیر شتاب فناوری؛ جهانی شدن و فردگرایی است، بسیار متنوع، نابسامان و ناپایدار است. این ناپایداری به سرعت در سبک زندگی افراد تاثیر میگذارد و آن را نیز متنوع میکند. بر این اساس؛ سبک زندگی جوامع نیز به سرعت درحال تغییر است و در این رهگذر خردهفرهنگها نیز به تدریج در فرهنگ کل و جهانی شده مستحیل میشوند. البته روند این استحاله خطی نیست. اگر خردهفرهنگها؛ هویت و اصالت خود را حفظ کنند و آن را با متن زندگی امروز منطبق سازند؛ میتوانند در این میدان تغییر؛ خود را حفظ کنند. اما نتیجه گسترش شهرنشینی؛ درهمشدگی ارتباطات انسانی ناشی از فرهنگهای مختلف است که نتیجه آن؛ تعارض فرهنگی و رفتاری است که به شدت حتی در جامعه ما هم مشاهده میشود. این آشفتگی تنها نتیجه جهانی شدن و شتاب فناوری و گسترش شهرنشینی است بلکه در حد قابل ملاحظهای ناشی از آشفتگیهای ذهنی طراحان و ساستگذاران نیز هست. شاید اگر ما یکبار برای همیشه تکلیف خودمان را با اصالتهای خود مشخص میکردیم و با نیمنگاهی به ارتباطات جهانی؛ دست به مهندسی فرهنگی پایدار میزدیم، میتوانستیم شدت آشفتگیهای ذهنی و عینی را کاهش دهیم."
تاکید این روانشناس این است که؛"زمانی میتوان از مهندسی فرهنگی پایدار و اصیل صحبت کرد که بتوان از علومی مثل روانشناسی و جامعهشناسی بومی استفاده کرد. براین اساس هر جامعهای به روانشناسی بومی خود نیاز دارد زیرا قوانین روانشناسی اجتماعی آنقدر جهانشمول نیستند که بهعنوان یک شاهکلید همه قفلها را بتوانند باز کنند. روانشناسی شهری نیز باید شناخت جامعی از ویژگیهای جامعه خود و انسانهای آن داشته باشد و بتواند قوانین جهانی را بومیسازی کند. در این صورت میتوان از روانشناسی بومی یا روانشناسی ایرانی برای سامان دادن ارتباطات انسانی در فضای شهری سود جست. تا درنهایت آشفتگیهای فعلی در جوامع شهری که نتیجه توسعهیافتگی بدون انسان نگری فطری است؛ با بومیسازی علومی که موضوع آنها انسان است؛ مرتفع یا حداقل کنترل شود. درعین حال علوم بومی شده نیز باید پویایی خود را حفظ کرده و خود را به روز کند که این کار مستلزم مطالعات مستمر انسان؛ رفتار و ارتباطات انسانی در جامعهای با ویژگیهای جامعه ایرانی و تهرانی است.
برای وصول به چنین چارچوبی؛ تنها الگوهای بومی میتواند معماری آرامشبخش را معنا کند نه الگوهای ترجمهای که کاربرد کاملی برای جامعه ما ندارد. یکپارچهگی جامعه شهری ابتدا نیازمند مهندسی فرهنگی بدون تعارض و یکپارچه و اندیشههای یکپارچه و همگراست درغیر اینصورت مانند تهران امروز؛ میراثدار شهری هستیم که هر نوع بیقوارگی و بیهویتی در آن جمع است. میزانی از آن ناچار تحتتاثیر هجوم مدها و الگوهای فرهنگی دیگر فرهنگهاست و میزان زیادی ناشی از غفلت متولیان شهری که کمتر دغدغه اصالتها و هویتهای خودی را دارند."