مازندشورا: بحرانهای ناشی از تغییرات اقلیمی هرساله در جهان وخیمتر میشوند، به طوری که رفتهرفته به نقطهای نزدیک شدهایم که دیگر نمیتوان وجود آنها را نادیده گرفت یا انکار کرد. سطح آب دریاها افزایش یافته و شرایط آبوهوایی هر روز شدیدتر میشود. محصولات کشاورزی به صورت گستردهای از بین میروند که باعث کاهش دسترسی به کالاها و افزایش قیمتها در بسیاری از مناطق شده است. در جریان این بحرانهای جهانی، احتمالا شاهد ظهور سریع افرادی خواهیم بود که بیشتر به دنبال مقصردانستن دیگران برای وضعیت اضطراری اقلیمی هستند تا ارائه راهحلهای عملی. این مقصران میتوانند مهاجران، اقلیتهای نامطلوب یا دشمنان قدیمی باشند، مظنونین همیشگی یا اهداف جدیدی که هنوز ظهور نکردهاند.
هماکنون نیز میتوانیم نشانههای اولیه از تغییری را ببینیم که از «انکار» به «سرزنش» در حال گذار است؛ پدیدهای که میتوان آن را «پوپولیسم اقلیمی» نامید. پوپولیسم اقلیمی فرزند مستقیم پوپولیسمهایی است که امروزه میشناسیم. حتی اگر بخواهیم پیشبینی دقیقتری کنیم، ممکن است پوپولیستهای اقلیمی در آینده نزدیک، همان سیاستمداران و صاحبنظرانی باشند که امروزه خود را بهعنوان سرسختترین منکران تغییرات اقلیمی ناشی از فعالیتهای انسانی معرفی میکنند.
نظریههای توطئه مرتبط با آبوهوا پدیدهای جدید نیست. تاریخ بشر مملو از مواردی است که در آن مردم عوامل و نیتهای متعددی را به شرایط آبوهوایی نسبت دادهاند. در دورههای مختلف، خدایان و انواع موجودات ماورایی مسئول شرایط نامطلوب جوی تصور میشدند. فهرست این موجودات طولانی است: زئوس، خدای رعد و برق یونانی؛ کوکولکان، خدای باد مایایی؛ و رایجین، خدای تندر و آذرخش ژاپنی. بسیاری از خدایان اساطیری مصری، بهویژه آنهایی که به دوران اولیه بازمیگردند، با شرایط آبوهوایی مرتبط بودند و مردم آنها را پرستش میکردند تا محصولی فراوان به دست آورند، اما در عصر حاضر، مردم «مدرن» به گزارشهای هواشناسی تکیه میکنند. باوجوداین، درحالیکه فناوری با سرعتی شگفتانگیز پیشرفت کرده، تمایل ذهن بشر هنوز به تخیل عوامل پشت نتایج ناگوار، تغییر چندانی نکرده است. وقتی اوضاع بد میشود، جوامع انسانی به شیوههایی واکنش نشان میدهند که پیشبینیپذیر است؛ ازجمله در عرصه سیاست.
به طور کلی، منطق درونی اکثر نظریههای توطئه که پس از بلایای طبیعی مطرح میشوند، در یک چیز توافق دارند: وجود نیتهای بدخواهانه پشت حوادث ناگوار. جای تعجب نیست که در تفسیر توطئهپردازانه، هر فاجعهای به طور مستقیم از طرف بازیگرانی مرموز و قدرتمند ایجاد شده است. نظریهپردازان توطئه معمولا در شبکههای اجتماعی بسیار پرسروصدا و برجسته هستند، اما این لزوما به این معنا نیست که تعداد زیادی از آنها وجود دارد. به گفته کریس بیل، جامعهشناس، رسانههای اجتماعی بیشتر شبیه یک منشور عمل میکنند که به افراطگرایانی که به دنبال جلب توجه هستند، قدرت میبخشند. به عبارت دیگر، این شبکهها نظرات حاشیهای را بزرگنمایی میکنند و آنها را برجستهتر از آنچه واقعا هستند، جلوه میدهند. اما درباره نظریههای توطئه مرتبط با تغییرات اقلیم، نکته مهم این است که این نظریهها به مردم چیزی ارزشمند ارائه میدهند: احساسی از کنترل و توجیه برای تغییرندادن سبک زندگیشان در مواجهه با جهانی گرمتر.
همانطور که اولیویه مورین، تکاملشناس فرهنگی، در سال 2015 اشاره کرد، یکی از بهترین پیشبینیکنندههای موفقیت داستانها در جذب مخاطب این است که آیا آنها در گذشته نیز با موفقیت گسترش یافتهاند. روایتهای قدیمی بهروزرسانی میشوند تا با شرایط محیطی تاریخی معاصر همخوانی پیدا کنند. عناصر مشترک در نظریههای توطئه (مانند گروههای بیرونی قدرتمند و بدخواه، اقدامات عمدی نادرست، دسیسهچینی پشت پرده و بیاعتمادی عمیق به منابع رسمی اطلاعات) برای هزاران سال از عناصر جذاب در داستانها بودهاند. موضوعات تغییر میکنند، و این بار احتمالا تمرکز بر بحران تغییرات اقلیم خواهد بود؛ اما این عناصر دوباره در نظریههای توطئه آینده ظاهر خواهند شد.
تفکر مبتنی بر توطئه در انتهای افراطی طیف تفکر علّی درباره جهان قرار دارد. در طرف دیگر این طیف، برخی افراد به طور مداوم معتقدند که همه چیز تصادفی است و هیچ چیزی از طریق اقدامات عمدی کنترلپذیر نیست. همانطور که تفکر مبتنی بر توطئه در نگاه اول به نظر ناهنجار میرسد، آن سوی انتهای افراطی هم میتواند منجر به اقدامنکردن در موقعیتهایی شود که در آنها واقعا میتوان کاری انجام داد. مارتین سلیگمن، روانشناس، این گرایش ذهنی نسبتا افسرده را «ناامیدی آموختهشده» نامیده است. نظریههای توطئه بههمیندلیل جذاب هستند که حداقل در ظاهر، وعده میدهند که به طور کامل نبود قطعیت و تصادف را از تفسیر رویدادها ریشهکن کنند. این نظریهها با ایجاد ظاهری از کنترل، همه چیز را کنترلپذیر به نظر میرسانند.
باید توجه داشت که گروههای اجتماعی نزدیک و همبسته که اعضای آنها به طور فعال برای خود معنای مشترک و اهدافی را ایجاد میکنند، گاهی حول روایتهای توطئه شکل میگیرند. درون یک جامعه از باورکنندگان، اعضای یکدیگر را تشویق میکنند، پاداش میدهند و به یکدیگر توجه دارند. همانطور که فیلسوف دن ویلیامز اشاره کرده است، باور به نظریههای توطئه (یا هر باور مشکوک دیگری) ممکن است گاهی از نظر اجتماعی سازگار باشد، به این معنی که به باورکننده اجازه میدهد در فعالیتهای گروهی پاداشدهنده شرکت کند و بهاینترتیب از درد تنهایی و انزوا جلوگیری کند. نشاندادن همراستایی عمومی با باورهای گروهی، یک الزام استاندارد برای تعلق به گروه و نشانهای از وفاداری است. درحالیکه همراستایی به طور دقیق نشاندهنده باور واقعی نیست. پایبندی به روایتهای گروهی همچنین به سرمایهگذاریهای احساسی و اجتماعی در یک جامعه، مانند دوستیها و روابط عاشقانه، بستگی دارد.
از طرف دیگر، ترویج نظریههای توطئه به مروج آن نیز کمک میکند. واضحترین مزیت این امر، پول است. نظریهپردازان توطئه در یوتیوب ممکن است از طریق تبلیغات یا فروش کالاهای تجاری درآمد کسب کنند. مشهورترین مثال از این دست، وبسایت Infowars الکس جونز است که در یک دوره سهساله حدود 165 میلیون دلار درآمد داشت، عمدتا از طریق فروش مکملها و تجهیزات آمادهسازی برای بینندگانی که به این باور رسیده بودند که جامعه در حال فروپاشی است. مزایای دیگری نیز برای مروجان نظریه توطئه وجود دارد که غیرمالی هستند. طبق مطالعهای تجربی که از طرف پاسکال بوییر و نورا پارن انجام شده، پیامآوران اخبار بد اغلب بهعنوان افرادی با صلاحیت بیشتر در نظر گرفته میشوند.
به راحتی میتوان دید که چگونه ارتباطدهندگانی که ادعا میکنند «دانش پنهان» یا «اطلاعات درونی» دارند، ممکن است راحتتر بتوانند اعتبار خود را بهعنوان کارشناسان در نظر مخاطبان تشنه توضیح افزایش دهند. در شرایط خاص، ساختن چنین اعتباری ممکن است در سیاست نیز سودمند باشد؛ گاهی اوقات، کسانی که زنگ خطر را به صدا درمیآورند، بهعنوان شهردار شهر انتخاب میشوند. به میزان محدودتری، پیروان نیز از همین مزیت بهرهمند میشوند. در اختیار داشتن «اطلاعات درونی» به آنها این امکان را میدهد که نسبت به «گوسفندها»، یعنی کسانی که به ایدههایشان باور ندارند، احساس برتری کرده و عمل کنند. جای تعجب نیست که کاربران با باورهای بسیار حاشیهای تمایل دارند در رسانههای اجتماعی فعالتر باشند؛ آنها از این پلتفرمها برای محافظت از هویت خود و موعظه استفاده میکنند.
جستوجو برای توضیح وضعیت آبوهوایی با استفاده از نظریههای توطئه، هنوز پدیدهای حاشیهای باقی مانده است، اما پیشبینی میشود در آینده، با افزایش تأثیر تغییرات اقلیمی، شاهد ظهور یک حرکت سیاسی اصلی و قابل تعریف باشیم که در آن سیاستمداران و تحلیلگران با استفاده از نگرانیها درباره وضعیت اضطراری اقلیمی، به دنبال منافع سیاسی و اقتصادی خواهند بود. پوپولیسم اقلیمی (موضع سیاسی که تصور میشود بر نظریههای توطئه مرتبط با اقلیم سوار شده است) ویژگیهای مشترکی با پوپولیسمهایی که پژوهشگران امروز مطالعه کردهاند، خواهد داشت. درست مانند سایر پوپولیسمها، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که این پوپولیسم ایدئولوژی یا جهانبینی منسجمی تشکیل دهد. هدف پوپولیست اقلیمی این خواهد بود که با بازیکردن بر روی نگرانیهای مردم درباره محیطهای طبیعی و سبکهای زندگی بهسرعت در حال تغییر، به قدرت برسد. پوپولیست اقلیمی این کار را بدون ارائه دو عنصر اساسی که همه جنبشهای سیاسی متمرکز بر اقلیم باید داشته باشند، یعنی «راهحلهای بلندمدت» و «پذیرش مسئولیت»، انجام خواهد داد. چیزی که پوپولیست اقلیمی به دنبال آن است، ارائه توجیه برای رأیدهندگان بهگونهای است که آنها احساس فشار برای تغییر سبک زندگی و انتخابهای مصرفی خود نکنند. نظریههای توطئه آینده قطعا از دو پیشرفت اخیر استفاده خواهند کرد؛ «هوش مصنوعی» و «بازیسازی». مدلهای زبانی بزرگ (LLMs) که از آموزش هماهنگی اخلاقی معاف هستند، میتوانند برای تولید نظریههای توطئه و جعل شواهد استفاده شوند. دیگر سیستمهای هوش مصنوعی نیز میتوانند شخصیتهای آنلاین جعلی قابل باور ایجاد کنند که تلاش میکنند حس حمایت عمومی از روایتهای غلط نوشتهشده توسط LLMها را فراهم کنند.
نظریههای توطئه تنها یکی از ابزارهای موجود در جعبه ابزار پوپولیستهای اقلیمی خواهد بود. روایتهای سلفیگرایانه ممکن است به «حفاظت از شیوههای زندگی باستانیمان» و «پایبندی به میراث اجدادمان» فراخوانی کنند و به راحتی فراموش کنند که بخشی از میراث اجدادمان، عامل تغییرات اقلیمی بوده است. جنبشهای پوپولیستی معمولا قادر به تشکیل اتحادهای بلندمدت با یکدیگر نیستند، اما استثناهایی نیز وجود خواهد داشت. یکی از زمینههای احتمالی همکاری، اقدامهای تبعیضآمیز علیه پناهندگان اقلیمی است. در این زمینه، پوپولیستهای اقلیمی ناگهان منافع مشترک خود را کشف کرده و آنها را بهعنوان هویتهای جمعی نمایش خواهند داد.
شاید بتوان رئیسجمهور پیشین برزیل، ژائیر بولسونارو را به خاطر اظهاراتش درباره مقصردانستن مردم بومی برای آتشسوزیها و تخریب جنگلهای آمازون و همچنین بهعنوان انکارکننده برجسته تغییرات اقلیمی، بهعنوان پیشگام پوپولیسم اقلیمی شناخت. در سخنرانیای که به صورت از راه دور برای مجمع عمومی سازمان ملل در سال 2020 ارائه شد، بولسونارو قبایل بومی را به راهاندازی آتشسوزیهای فاجعهبار در جنگلهای آمازون متهم کرد. این در حالی است که کارشناسان ضمن رد ادعاهای وی، تأکید کردند علت اصلی آتشسوزیها، جنگلزدایی است. نتیجه مستقیم سیاستهای محیطزیستی بولسونارو این بود که سوداگران زمین جرئت کنند درختان مناطق وسیعی را قطع کرده و بسوزانند. در پاسخ، بولسونارو جزئیات مشکوکی را ذکر کرد؛ بهعنوان مثال، اینکه آتشسوزیها همیشه در یک طرف جنگل رخ میدهد، جایی که «کشاورزان و سرخپوستان مزارع خود را میسوزانند». مزایای روایت او روشن است. این روایت تغییرات دشوار اقتصادی و همچنین تبعیض علیه اقلیتها را توجیه میکند. مسئولیت را از دوش برمیدارد و هدفی را شناسایی میکند. در نتیجه، روایت به شکل یک نظریه توطئه درمیآید: «گروهی ناآگاه که میراث ملی زیبای ما را تخریب میکند».
میتوان گفت نیروهای سیاسی که در حال حاضر شدیدترین انکارکنندگان تغییرات اقلیمی انسانی هستند، به احتمال زیاد پوپولیستهای اقلیمی فردا خواهند بود. در ابتدا، این ادعا ممکن است به نظر متناقض بیاید. چگونه یک نیروی سیاسی یا بازیگر که ادعا کرده بحران اقلیمی وجود ندارد، در روز بعد، نظریهای را مطرح کند که عوامل مرموز دلیل بحران اقلیمی هستند؟ مسلما، رأیدهندگان در جوامع دموکراتیک متوجه چنین تناقضاتی خواهند شد. در پاسخ باید گفت: متأسفانه، برای باورمندان به نظریههای توطئه، تعلق به گروه از تناسب روایی مهمتر است؛ از اینرو، ممکن است تناقضهای منطقی اصلا درک نشوند. این به آن دلیل نیست که باورمندان به نظریههای توطئه احمق، بیسواد یا ناتوان از تفکر منطقی هستند، بلکه به این دلیل است که روایت همچنان شامل موتیفهای مهمی مانند گروههای نفرتانگیز و نیات شریرانه است. داستان هنوز همان مزایای روانی (و مادی) را ارائه میدهد. از دیدگاه باورمندان، آنها «تصویر کاملتر»ی از «حقیقت» را «کشف» میکنند. این حقیقت جدید، بهطور غیرقابل انتظاری هنوز با جهانبینیای که مشخصه آن گروههای نفرتانگیزی است که در حال خرابکردن فرهنگ سنتی هستند، مطابقت دارد. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما مروجان نظریههای توطئه ممکن است همچنان قادر به افزایش شهرت خود با استفاده از روایتهای توطئهگرایانه باشند، حتی اگر توطئهای که تبلیغ میکنند با آنچه دیروز تبلیغ کردهاند، در تضاد منطقی باشد.
در مورد تغییرات اقلیمی ناشی از فعالیتهای انسانی، یک عامل مهم پشت همه رویدادهای فاجعهبار وجود دارد: «ما انسانها». در تاریخ بشر، برای یک بار، کسی مستقیما مسئول است. ما نباید در اطراف به دنبال دشمنان و مقصران مخفی بگردیم. ما بیشتر ناآگاهیم تا شرور؛ هرچند ناآگاهی، کوتاهنگری و انفعال ما ممکن است بهعنوان شر در نظر گرفته شود. در این راستا، نگاهکردن به آینه دشوار است، نهتنها به این دلیل که ممکن است از آنچه میبینیم احساس ناراحتی کنیم، بلکه به دلیل سنگینی انتظارات و مسئولیتهایی که ممکن است هنگام نگاهکردن به خودمان احساس کنیم. تصور کنید یک کمپین سیاسی بر این متمرکز است که ما بهطور شخصی باید زندگیهای خود را ناراحتکنندهتر کنیم تا ناراحتی کلی انسانی را که تجربه میشود، به حداقل برسانیم. این شعار پایان کار حتی برای محبوبترین کاندیداهاست. مسئولیت جمعی در سیاست سخت است. مقصردانستن گروهی دیگر برای خرابیها بسیار آسانتر است و ممکن است منافع کوتاهمدت به همراه داشته باشد (و البته فاجعهای درازمدت). چنین تفکری ممکن است به ما انسانها، اجازه دهد تا مسئولیت را بر دوش دیگران بیندازیم و به انجام کارهایی که تاکنون انجام دادهایم، ادامه دهیم. همچنین به ما اجازه میدهد که بگوییم: «دیگران باید تغییر کنند، اما مطمئنا ما نه!». این جذابیت بنیادی پوپولیسم اقلیمی خواهد بود.