مازندشورا: در رویکرد سنتی علوم اجتماعی و ارتباطات نگرش بر این است که هر واقعه، اجتماع، بستر زمانی و مکانی، فرهنگ و محیطی، بازنمایی منطقی خود را ایجاد کرده و در فضای ذهنی جامعه تصویری ویژه خلق میکند. اگر به تمام جوامع و تمدنها نگاه شود، دیده میشود که تلقیهای جمعی مردم جامعه مخرج مشترک فضای گفتمانی ای است که رسانهها، مکالمات روزمره مردم، موجهای جمعی ذهنی و افکار عمومی ایجاد میکنند. در واقع اینکه برساخت ذهنی جامعه محصول واقعیت اجتماعی باشد همواره اصلی ترین رویکرد نگرشی به بررسیهای علمی در این حوزه بوده است. براساس این نگاه آنچه در فضای جامعه یا اجتماع محلی در قالب گفتمانهای عمومی رواج یافته و مورد تفسیر قرار میگیرد محصول واقعیتهای اجتماعی است. واقعیتهای اجتماعی نیز به دلیل عینی بودن قابل بررسی و مشاهده بوده و به همین خاطر میتوان تفکر ذهنی جامعه را از روی پدیدههای اجتماعی شناخت.
اما در سالهای اخیر نظریه جدیدی این هرم را وارونه کرده و واقعیتهای اجتماعی را محصول برساخت و تفسیرهای جمعی میداند. براساس این نظریه واقعیت محصول تاریخی برداشتهای انسان است. این نظریه توضیح میدهد که برساخته اجتماعی چطور به مثابه واقعیت اجتماعی یعنی به مثابه چیزی ثابت و تغییر ناپذیر جلوه داده میشود. در حقیقت در اینجا به جای آنکه واقعیت اجتماعی به مثابه امری عینی، الزام آور، تاریخی و ثابت باشد، این برساخته اجتماعی است که به جای آن دارای چنین ویژگیهای میشود. برساخت گرایی اجتماعی وجود یا عدم وجود یک مسأله را در ذات آن نمی بیند و ادعا میکند مسأله براساس نوع نگاه و برخورد ما ساخته میشود و برای تحلیل آن نیز مهم ترین مقوله تعریف ما از آن است.
رویکرد واقعیتگرایانه در مازندران
اینکه در هر اجتماع محلی چه فضای گفتمانی تشکیل و ادامه حیات دهد، به همین نظریه بستگی دارد که تعیین شود آیا واقعیت اجتماعی تلقیهای ذهنی را میسازد یا تلقی ها و تفسیرهای ذهنی جمعی واقعیت اجتماعی را میسازد؟ در تحلیلهای کارشناسی و فضای گفتمانی مازندران تصور عامه بر این است که واقعیتهای مازندران، تلقیهای ذهنی اجتماعات محلی مازندران را میسازد. براساس این رویکرد، طبیعت، فرهنگ، جغرافیا، منابع، امکانات، معیشت، کسب و کار و تمامی ویژگیهای مادی و واقعی مازندران است که فضای ذهنی و گفتمانی مازندران را میسازد. در اغلب گفتارها و تزهای کارشناسان، بیانات مسئولان، گفتگوهای عامه و تیترهای رسانه ها در مازندران این واقعیتهای مادی است که نقش متغیر مستقل را داشته و تعیین کننده است.
به همین خاطر است که وقتی دروازه درد و دلهای مردم باز میشود، اغلب آنها برای تبیین مشکلات به بیکاری، آسیبهای اجتماعی، ضعف زیرساختهایی همچون راه، کمبود بودجه، مشکلات زباله و چنین مواردی استناد کرده و آنها را متغیر مستقل بسیاری از اتفاقات و روندها میدانند. از سوی دیگر از اینکه استفاده بهینه ای از منابع مادی استان همچون کشاورزی، گردشگری، دریا، جنگل، آب و هوا، سرمایه انسانی تحصیلکرده و چنین مواردی صورت نمی گیرد گلایه مندند و این ترجیعبند همیشگی گفتارهای عامه مردم، مسئولان و کارشناسان است.
در تمامی این استنادها تقریباً هیچ هنگام چنین رویکردی اتخاذ نمی شود که مسأله به صورت نظریه برساخت گرایی مورد توجه قرار گیرد. یعنی تقریباً همیشه این واقعیتهای بیرون از گفتمان هستند که مسبب همه احوالات استان برشمرده میشوند. حال آنکه شاید بتوان از نگاه برساخت گرایی به شرایط کلی استان نگاه کرد و به خود «گفتمان» به عنوان متغیر مستقل نگریست. اگر اینگونه نگاه شود میتوان نوعی بیماری فضای گفتمانی را در مازندران مشاهده کرد. بیماری تاریخی و مزمنی که سالهای سال در فضای گفتمانی مازندران وجود داشته و با حرکات و موجهای کم و زیاد تاریخ کم توسعه استان را میسازد. در این بیماری مزمن، همه بلندگوهای توسعهخواهی دائماً در حال فریاد زدن هستند، سخنوری میکنند و لفاظیهای هنرمندانه خویش را به عنوان تابلوی توسعه خواهی بر سر در افکار همگانی نصب میکنند.
«مازندران»، اسم رمز فضای گفتمانی
برساختگرایی اجتماعی بیشتر توجه خود را متوجه ابعاد ذهنی پدیدهها میسازد تا ابعاد عینی آنها و معمولا به دنبال این نیست که بگوید پدیدهها در واقعیت عینی به چه شکلی هستند بلکه میخواهد بگوید هر پدیدهای توسط ذهن سوژه به چه صورت ادراک، احساس و تعریف میشود. در این راستا «مازندران»؛ اسم رمز فضای گفتمانی ویژهای در شمال کشور است که گفتگوها، روایتها، تعریفها، برداشتها، باورها و بازنماییهای مختص خود را ایجاد کرده و با این روندها ادامه حیات میدهد. این اسم رمز در استان درگیر بیماری خرده روایت ها شده و به همین خاطر لفاظیهای حکیمانه، گلایههای توده، بازنماییهای رسانهای و تصمیمات و سیاستگذاریها دائماً حول دایرهای بستهای گردش کرده و ره به جایی نمیبرند. در حقیقت بیماری فضای گفتمانی مازندران از آنرو است که کلان روایت ویژهای برای مردم مازندران در سطح فضای گفتمانی تعریف شده نیست. این است که اتحاد ذهنی در زیر یک چتر گفتمانی وجود نداشته و تشتت تفسیرها به وجود میآید.
خرده روایتهای بسیار پیچیده و کلاف سردرگم فضای گفتمانی مازندران در تمام سطوح متأثر از رویکرد واقعیت گرایانه است که همه چیز را به واقعیتهای بیرونی استناد میدهد. در این رویکرد کلان روایت خاصی برای حمایت از «مازندران» به وجود نمیآید و همین میشود که هر چند سال تکههایی از مازندران از این دیار جدا میشوند. چون کلان روایتی وجود ندارد که همه آشفتگیها را سامان دهد و همه نیروهای عینی و ذهنی را به یک سو هدایت کند. این کلان روایت باید در سطح گفتمان تفسیری ایجاد شود تا بتواند در ذهن مازندرانی ها، ادراک و احساس ویژه مشترکی نسبت به موضوعاتی همچون پیشرفت ایجاد کند. اگر این کلان روایت تشکیل شود همه چیز به واقعیتهای مادی استناد داده نمی شود، بلکه این توان ذهنی است که میتواند از امکانات مادی در بهترین حالت بهرهبرداری کند.
در کل با این بحث باید نتیجهگیری کرد که بازنمایی و تفسیر واقعیتهای استان بسیار مهمتر از خود واقعیتهاست. مهم بودن آن نیز به سبب همین کلان روایتی است که میتواند شکل گرفته و موجب بهبود فضای بیمارگونه گفتمانی حال حاضر شود.