مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی میگذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایرانزمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گلها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت بهشیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد.
یکی از مهمترین راههای اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارشهایی را در همین زمینه با نشستن پای صحبتهای اهالی دفاع مقدس و خانوادههای شهدا تولید میکند که در ادامه نسخهای دیگر از این میراث ماندگار از نظرتان میگذرد.
* برترین فرمانده گردان
شهید اسماعیل قهرمانی در خانواده ای مذهبی و از دامن پاک مادری مهربان و پدری دلسوز، چشم به عرصه وجود گذاشت، والدین ارجمند این شهید او را برای کسب علم و دانش به مدرسه فرستادند و او نیز توانست مدارج تحصیل را تا مقطع دیپلم اخذ کند.
از بُعد اخلاق، فروتنی، حجب و حیا، امانتداری و صله رحم و صداقت در گفتار شهره عام و خاص محله و خانواده بود، تا آنجا که نقش محوری را در خانواده خود و فامیلان ایفا میکرد.
شهید در همان دوران نوجوانی مبارزه خود را در علیه استبداد حاکم شاهنشاهی آغاز کرد و علاوه بر آن در درگیریهای مردم تهران با عوامل ساواک و گارد شاهنشاهی نیز نقش ممتازی داشت.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 59 به عضویت سپاه در آمد و پس از مدتی خدمت در سمت مسؤولیت واحد تدارکات سپاه گنبد به شاهینشهر اصفهان رفت و پس از حضور مؤثر در آنجا و مبارزه با عناصر ضدانقلاب آن منطقه، عازم جبهههای غرب کشور شد.
با ورود به جبهههای غرب بلافاصله به پاوه رفت و در جمع نیروهای سردار شهید حاج محمدابراهیم همت با عناصر ضدانقلاب و نیروهای سپاه یکم عراق، در منطقه مرزی غرب پاوه به مبارزه برخاست، با عزیمت فرماندهان غرب به خوزستان، اسماعیل قهرمانی نیز به جبهههای جنوب رفت و در تأسیس تیپ محمد رسولالله (ص) همت گمارد.
اوج دلاورمردیها و جانفشانیهای شهید تا بدانجا پیش رفت که از سوی فرماندهی وقت تیپ محمد رسولالله (ص) به جانشینی منصوب شد و با خلق حماسههای بیشمار در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس، عنوان بهترین فرمانده گردان زمان را نصیب خود کرد.
* پرواز از جزیره امالرصاص
شیخ مهدی نظرزاده فرزند احمد در سال 1344 در نجف اشرف کنار بارگاه ملکوتی مولیالموحدین امیرالمومنین (ع) در یک خانواده روحانی و مذهبی دیده به جهان گشود، پدر شهید برای کسب علوم دینی نزد استادانی همچون امام خمینی (ره) به نجف مهاجرت کرده بود تا در محضر علمای نجف به تحصیل بپردازد.
شهید 5 ساله بود که رژیم بعث عراق تعداد زیادی طلاب را از عراق اخراج کرد، خانواده شهید مجبور شدند که به قم مهاجرت کنند، شهید از همان ابتدای نوجوانی به علوم دینی علاقهمند بود، بعد از مقطع ابتدایی در یکی از مدارس علوم دینی قم (مدرسه شهید قدوسی) مشغول فراگیری علوم دینی شد و با استعداد و هوش فراوان تا درس خارج خواند و همزمان به درسهای کلاسیک هم میپرداخت که در سال 1364 موفق به دریافت دیپلم شد و در کنکور سراسری دانشگاه شرکت کرد و با رتبه بالایی قبول شد.
شهید در کنار تحصیل فعالیتهای انقلابی هم انجام میداد و از شروع جنگ تا به هنگام شهادتش چندین بار به جبههها اعزام شد و در صحنههای نبرد حق علیه باطل به کارهای تبلیغی و رزمی میپرداخت.
شهید از سال 1360 تا هنگام شهادتش دور از خانواده زندگی میکرد، علم و عمل را یکجا داشت و از نظر اخلاقی یک الگو بود.
چهرهای بشاش و گشاده داشت، کم صحبت میکرد و همیشه سخن میگفت تبسم بر لب داشت، سادهزیست بود و بیتوقع، متواضع و کاملاً آداب اسلامی را در هر جا رعایت میکرد، به نماز اول وقت، اهمیت زیادی میداد و همیشه سر وقت نماز میخواند و همچنین به نماز جماعت اهمیت میداد.
در آخرین بار با سپاهیان حضرت محمد (ص) از قم عازم جبهه شد و در لشکر علیابنابیطالب (ع) در یک گردان خط شکن و غواصی سازماندهی شد و سرانجام در عملیات کربلای 4 در جزیره امالرصاص در 4 دی ماه 1365 در مصاف با دشمن بعثی بر اثر تیر مستقیم دشمن که به سرش اصابت کرده بود، به دیدار معشوقش میشتابد و در جوار رحمت الهی و در جمع شهدای گلگونکفن سکنی میگزیند، روحش شاد و راهش پررهرو باد.
* فرازی از وصیتنامه طلبه شهید مهدی نظرزاده
وصیتم به دوستانم در حوزههای علمیه این است که خط امام که خط محمد (ص) و آل اوست را ادامه دهید و گوش به نغمههای دشمنان اسلام در هر لباس که هستید نکنید و بر تقوا و خلوص خود بیفزایید و سنگر علم را هرگز فراموش نکنید و اگر فقاهت و روحانیت از بین برود باید بر اسلام فاتحه خواند پس بکوشید که در لباس مقدس روحانیت جلودار این امت اسلامی باشید.
خدایا! احساس میکردم که دردهای مردم را با اذکارت شفا میدادم ولی اکنون که وقت بیداری است متوجه شدم که همه آنها هیچ بود و هیچ گمان نمیکردم که عبادتم مورد قبول درگاهت است ولی هماکنون میبینم که آنها نه تنها نمیتواند مقبول واقع شود که شاید گناهی بر گناهانم بیفزاید، به دربار خدا فکر میکردم که از گناهانم توبه کردم و حال آن که باید بر توبههایم توبه کنم و خاضعانه بگویم که دیگر نمیتوانم خودم به این توبهها سرگرم کنم شاید دیگر روحم را آماده زیارت تو کرده باشم ولی برای این مسئله نیز مشکوکم.
خدایا! میخواهم دستم را از این منجلاب که برای خود درست کردم بگیری، خدایا! اگر قرار است که مرا در آخرت عذاب کنی، طاقت آن را ندارم، دوست دارم در این دنیا بدنهایم پاره پاره و خاکستر شود و خاکستر آن را به اقصی نقاط برده ولی در آتش خشمت نسوزم.
* دستانش را عاجزانه بهسوی خدا دراز کرده بود
رمضان سوختهسرایی از رزمندگان دفاع مقدس اظهار میکند: مدتی بود که راز و نیازهای شبانهاش بیشتر شده بود، به آسمان که چشم میدوخت، گویا انتظار چیزی را میکشید که به او وعده شده بود.
همشهریانش هنگامی که او به نماز برمیخاست به نزدیکش میآمدند تا حالات معنوی او را دریابند، لحظه آخر عبادتش که به آسمان نظاره میکرد و عاجزانه از درگاه ایزد منان چیزی را طلب میکرد از جلوه ویژهای برخوردار بود، برای بیشتر بچهها، درخواست ملتمسانهاش در دقایق پایانی نماز معمایی شده بود.
روز حرکتمان برای حضور در عملیات محرم، انرژی مضاعفی داشت، روحیهای آرام ولی شاد، همه چیز حکایت از آن داشت که گویا اینبار در دستان نیازش پاسخی از گل محبت الهی کاشته بودند.
تویوتا حرکت کرد، مقصدمان جاده آسفالتی بود که تا ساعاتی قبل به دست پرتوان رزمندگان اسلام فتح شده بود، باران گلوله، مدام در مسیر راه بر سرمان میبارید، شهید بزرگوار «هزارجریبی» که نزدیکم نشسته بود، هر از گاه با برخورد ماشین به دستاندازهای وحشتناک حاشیه جاده، به سویم خیز میرفت، رو به او کردم و گفتم: «اگر موافقی جایمان را عوض کنیم، گویا حسابی اذیت شدی؟»
بیدرنگ با پیشنهادم موافقت کرد و جایش را با من عوض کرد، از این که فوراً با درخواستم موافقت کرد کمی شگفتزده شدم، عادت همیشگیاش آن بود که سختی را بر خود برای فراهم کردن آسایش دوستانش تحمیل کند اما گویا این بار عدم مقاومتش، فلسفهای دیگر داشت که ذهن زمینیام را یارای تفسیرش نبود.
دقایقی از آرام گرفتنش نگذشت که ترکش خمپارهای بر گوشش نشست و در حالی که سر و صورتش با خون مطهرش در آمیخته شده بود، روحش در آرامش ژرف فرو رفت، مبهوت و متحیر به او خیره شدم و به یاد دقایق پایانی عبادتش افتادم که دستانش را عاجزانه بهسوی خدا دراز کرده بود و پس از آن که وعده حتمی الهی را دریافت کرده بود آن را با شادمانی فرود آورد.
انتهای پیام/3141/خ