مازندشورا:خبرگزاری فارس مازندران ـ دفاع مقدس/حاجیه خانم شمس غزالیان مادر شهید مستجابالدعوه سیدمهدی غزالی پس از سالها چشمانتظاری به فرزند شهیدش پیوست.
شهید سیدمهدی غزالی فرزند سیدحسن، متولد 6 شهریورماه 1341 از سیدمحله قائمشهر است؛ او از شهدای لشکر ویژه 25 کربلاست که در 5 اسفندماه 1362 در عملیات والفجر 66 به شهادت رسید.
سیدمهدی مستجابالدعوه بود و بسیاری از مردم، متوسل به جدش شده و حاجتشان روا میشد.
مادرش نقل میکرد: نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت «سیدمهدی» نامیدیم؛ بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گرهای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر میکردند و حاجتروا میشدند.
روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجایی که احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد او شد و نذر کرد که اگر شفا بیابد، سیدمهدی را در کارخانه استخدام کند، او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی بود.
در همه مراسمات مذهبی و روضهخوانیها سیدمهدی را با خودم میبردم؛ روزی به من گفت: مادر جان! خواب دیدم که دارم به سوی خدا پرواز میکنم. آن زمان سیدمهدی کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفتم.
علاقه زیادی به امام داشت، حتی یکبار هم موفق شد به دیدار ایشان برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده و بهشدت عاشق امام و روحانیت شده بود تا جایی که عکسهای امام را بهصورت کلیشه درست میکرد و با رنگ در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس کرده بود.
زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید، خیلی گریه میکرد و میگفت: ای کاش من بهجای او تکه تکه و فدایش میشدم.
روزی از جبهه آمد و گفت: مادر جان! بازهم جدّم به دادم رسید، در حال انجام عملیات بودیم، در محوری که ما بودیم تمام نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمیدانستم به کدام سمت باید بروم، آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم اباالفضل(ع) را صدا زدم که بهطور تصادفی و غیرممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
هر سال روز مادر که میشود خواب میبینم سیدمهدی روی سرم گلاب میپاشد، هدیهای به من میدهد و پیشانیام را میبوسد.
هر هفته پنجشنبهها بر سر مزارش میروم، هنگامی که قبرش را میشورم، ناگهان از دِل قبر سیدمهدی مرا صدا میزند و چند بار میگوید: مامان!
سه بار این کار را انجام میدهد، سرم را روی قبر میگذارم و با او درد و دل میکنم.
سیداحمد غزالی برادر شهید نقل میکند: آخرین باری که میخواست اعزام شود، با همه خداحافظی کرد و من آخرین نفری بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی میکردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم، گفت: داداش! این آخرین باری است کهه میبینمت و در آغوشت هستم، من دیگر برنمیگردم، حلالم کن.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم، هیچ وقت سیدمهدی را اینطور نورانی ندیده بودم؛ شب بعد، خواب دیدم که سیدمهدی شهید شده؛ دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادتش را هم شنیدم.
فرهاد کشمیری داماد شهید عنوان میکند: در آخرین وداع سیدمهدی با خانواده، همسر و فرزندش در بیمارستان بودند، فرزندش هفتماهه به دنیا آمده بود، هر چه به سیدمهدی گفتم: یک سَری به بیمارستان بزن و آنها را ببین اما قبول نکرد و خیلی خونسرد و آرامم بود، چون میدانست که اگر آنها را ببیند، دل کندن برایش سخت میشود.
انتهای پیام/3141/ح