مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، این روزها زمان برداشت مرکبات است و کشاورزان مازندران روزهای پراز نگرانی را پشت سر میگذارند که نامه یک کشاورز به استاندار است.
سلام استاندار خسته کار نباشید. ما هم که الحمدالله به شکر خدا خوبیم و شکرگزار آنچه خدا به من داده هستیم.
من وقتی موقع کار خسته میشوم، یک گوشهای سر زمین مینشینم سفرهام را باز میکنم یک لقمه نون، پنیر و یک فنجان چای میخورم تا کمی خستگیام برطرف شود، همینطور که دارم چیزی میخورم، نگاهم به آسمان و اون دور دوراست، با خدای خودم درد و دل میکنم.
امروز قصد دارم با شما که یک بنده خدایی، کمی درد و دل کنم. من توقع ندارم مشکلم را برطرف کنید، به این دلیل که چند بار به ادارات دولتی مراجعه کردم، اینقدر سردرگم شدم، دیگر تصمیم ندارم، بهجزو خدا و تلاش خودم از کسی کمک بگیرم، ولی دوست دارم درد و دلم را بشنوی تا کمی سبک شوم.
آقای استاندار! مگر نه اینکه که بسیاری از مدیران استان از خانواده همین کشاورزان هستند؟ پس چرا میترسند به ما سری بزنند و ببینند ما چه مشکلاتی داریم؟ نکند میترسند لباسشان خاکی شود؟ ما مردم مازندران خیلی خیلی مهماننوازیم، اگر مدیری وارد روستای ما شود دوست داریم سفره ساده ما رو ببیند و یک لقمه با ما غذا بخورد و کمی حرفهای دل ما رو بشنود، حتی کاری هم برای ما نکرد، بازم ممنون هستیم.
ولی حیف وقتی یک مدیر به روستای ما میآید حتماً سر سفرهای که خیلی رنگین باشد میبرند، البته آنان هم تمایل به سفرههای رنگین دارند نه سفرههای ساده ما. به همین دلیل است که مدیران فکر میکنند کشاورزان وضعشان خوب است و موقع خداحافظی هم وقتی دو جعبه پرتقال درجه یک، دو جعبه هلو و دو جعبه انار درجه یک توی صندوق عقب خودرویشان قرار میگیرد فکر میکنند ما در ناز و نعمت هستیم و آنها دارند سختی میکشند پشت میز و زیر کولر و کنار شوفاژ و ما داریم از طبیعت خدا استفاده میکنیم و در ناز و نعمت هستیم!
آقای استاندار! یک روز برای پیگیری وام خود و یک روز هم برای پیگیری مشکلات کشاورزی خودمان با جمعی از کشاورزان روستای ما به ادارات شما مراجعه کرده بودیم، خیلی جالب بود وقتی مدیران کت و شلواری شما به روستای ما وارد میشدند ما کار را تعطیل کرده و سعی میکنیم به آنها بد نگذرد، ولی حیف و حیف دل من و بقیه کشاورزان چند بار شکست؟ میخواستیم مدیر را ببینیم گفتند جلسه است، وقت ندارد گفتیم مینشینیم تا شاید جلسهاش تمام شود، ناگهان در باز شد دیدیم چند تا از بچه پولدارهای محل ما از در اتاق مدیرمان بیرون آمدند و رفتند، گفتیم اجازه بگیریم الان که مدیر تنهاست ملاقات کنیم رئیس دفترش گفت آقای مدیر امروز خیلی کار دارند و نمیتوانند با شما ملاقات کنند، حالا این مدیر چه کسی است همان مدیری که هفته پیش با کت و شلوار شیک و ماشین شاسیبلند، وارد روستای ما شد، مردم روستای ما چه سفره رنگینی برایش پهن کرده بودند.
بالاخره نتوانستیم مدیر شما رو ببینیم ما را پیش یک کارشناس فرستادند، آن بنده خدا که بچه مؤدبی بود و عملاً چیزی از دستش بر نمیآمد، ما را به کارشناس بعدی راهنمایی کرد، به بعدی و بعدی و بعدی، تا وقت اداری تمام شد گفتند بروید فردا بیایید، ما رفتیم و فردا آمدیم، گفتند فلان کارشناس نیست، بروید بعداً بیایید رفتیم بعداً آمدیم، دوباره گفتن فلانی بیمار هستند، بروید بعداً بیایید رفتیم چند روز بعد آمدیم (آخر هر زور باید برمیگشتیم روستا، چون هم کار داشتیم هم به غذای شهری عادت نداشتیم)، حالا خوشحال که همه بودند. این به آن، آن به این، بالاخره نتیجه این شد که نداریم و تموم شد، البته خیلی طول نکشیده بودا، فقط سه بار رفتیم و آمدیم.
بالاخره، ما هم با کلی ناراحتی روستای خودمان برگشتیم، ولی هرگز ناامید نشدیم، شب که تلویزیون را روشن کردیم، گفتند تحریم شدیم، رئیسجمهور آمریکا فلان غلط رو کرده، فلان شخص به کشور ما و ملت ما توهین کرده است، باید همه تو صحنه بیایید، ما هم کار و کشاورزی رو تعطیل کردیم، در صف نخست راهپیمایی بودیم. ببخشید منت سر مسؤولان نیستا، وظیفه است! آخر باید ملت کنار مسؤولان باشند تا این افراد نگران پست و مقامشان نشوند. ما که به عشق رهبر و انقلاب و ایران عزیزمان آمدیم و خواهیم آمد سر صحنه و وحدت ملی ما را نشان جهان میدهیم، بگذارید هر کس هر چی میخواهد بگوید.
آقای استاندار! میدانید مشکل ما کشاورزان مازندران چیست؟ چند نمونه آن را اعلام میکنم فقط، البته خودتان را اذیت نکنید و پیگیر نباشید، چون ما پیگیر شدیم یا گفتند بودجه نیست، یا گفتن قانون اجازه نمیدهد، یا گفتند بروید فردا بیایید، یا گفتند مشکل خودتان هست، خودتان باید حلش کنید.
نخست اینکه، تکلیف ما با بیمه مشخص نیست، بیمه کشاورزی شفاف نیست، بیمهها برای خودشان راه گریز فراوان گذاشتهاند، یک برگه جلوی ما میگذارند، با کلی تبلیغات میگویند امضا کنید، بعد حق بیمه را میگیرند وقتی ما دچار مشکل میشویم، میگویند این آیتم و این موضوع در تعهدات بیمه نیست، مگر چقدر حق بیمه دادید این میزان توقع دارید ما جبران کنیم. میگویند محصول بیمه هست، درخت نیست. میگویند محصول بیمه هست، زمین نیست؟ آقای استاندار! شما درسخوانده هستید شما بگویید، ما باید از این مسائل سر در بیاوریم؟ یا بیمه تکلیف ما را درست روشن کند و شفاف باشد از اول و موقع جبران ما را دور نزند و سرکار نباشیم.
دوم اینکه، این سرمازدگی و برف امان ما را در آورده است، به ما میگویند برای این مشکل بروید باغهای خود را بیمه کنید، میرویم بیمه، میگویند درخت تحت پوشش ما نیست. به ما میگویند داخل باغهای خود وسط زمستان آتش روشن کنید تا درختها سرما نخورند، خدایی میشود؟! مگر گلخانه است؟ چند ساله چنین مشکلی برای کشاورزان استان از جمله خودم بهوجود میآید، در همان زمان چند مسؤول کت و شلواری شیکپوش در صفحه تلویزیون ظاهر میشوند، میگویند همه مسائل و مشکلات حل شده، خودمان خسارتها را جبران میکنیم، وقتی برفها آب شد همه این موارد فراموش میشود، ما که چند سال منتظر هستیم وعده مسؤولان عملی شود، اگر خبری شد، لطفا شما که با بالاییها ارتباط دارید، به ما هم خبر دهید.
البته شنیدیم به بعضی از کشاورزها به اندازه خرید نان و پنیر یک چیزی یک بار داده بودند (مسؤولان استان ما خیلی پیگیر بودند، ولی اینجا تهرانیها مقصر هستند و هوای ما را ندارند.)
سوم اینکه ما نفهمیدیم ادارات متولی کشاورزی مسؤول حمایت و هدایت کشاورزان ، یا مسؤول ارائه آمار میزان محصولات و زحمات آنها هستند؟ آخر کود و سم رو با قیمت گران خودمان تهیه میکنیم، نهر و جوب کشاورزی رو که در روستای ما خودمان با اجاره بیل مکانیکی لایروبی میکنیم، خودمان براساس تجربه یک بار نارنگی میکاریم، یک بار هلو، یک بار صیفیجات و مرتب محصول باغ را تغییر میدهیم تا دچار مشکل آفت و خسارت نشویم، پس ترویج و هدایت کجاست، همه کارهای کشاورزی را که خودمان انجام میدهیم پس وظیفه این افراد خدایی چیست؟
چهارم اینکه، هر وقت خواستیم برویم وام بگیریم پشیمان شدیم چون دوستان ما رفتند اینقدر رفتند و کرایه ماشین دادند و به آنان گفتند بروید فردا بیایید، آن قدر گفتند اعتبار نیست، بالاخره آخرش به آنان گفتند وام قرضالحسنه که نداریم، فلان وام را به شما میدهیم، آن هم به ناچار و بهدلیل مشکلات و نیازشان گرفتند آنها که اطلاعی نداشتند این وام چیست، بهرهاش چگونه است، بالاخره چشم شما این روز را نبیند سفته ، ضامن و شیرینی کارمندها و سود بانکی و جرایم دیرکرد را همه با هم حساب کردیم، دیدیم ای کاش وام رو نمیگرفتیم. آخر در روستای ما چند نفر بهدلیل همین وامها، کشاورزی را تعطیل کردند و مجبور شدند زمین خودشان را بفروشند و بدهی بانک را پرداخت کنند و سایر مشکلات خود را حل کنند.
پنجم اینکه، وقت محصول که میرسد، دلالها وارد بازار شده و در ازای خرید محصول چک میدهند و ما هم دلمان خوش به چند برگ چک است. محصول زمینهای ما را میبرند و با قیمت گزاف میفروشند و از پول ما خبری نیست و ما و چند برگ چک بیمحل و یک سال خستگی کار و مشکلات معیشتی فراوان در طول سال میمانیم، که حالا باید کلی خرج کنیم، وکیل و دادگاه تا بعد از چند ماه، شاید آن هم شاید، چیزی دست ما را بگیرد.
بالاخره سر شما رو درد آوردم! اگر میشود مرا راهنمایی کنید، بروم زمینم را بفروشم دیگران ویلا بسازند و یک قلیان بگیرم تو خونه قلیان بکشم و یک دست کت و شلوار بخرم خیابانها را متر کنم و یک ماشین سمند بخرم و برم تفریح و بدهیهایم را پرداخت کنم، یا شما میتوانید دستور دهید کمی به ما هم توجه کنند و دغدغه ما بهجزو تولید و کشاورزی چیز دیگری نباشد، آخر خستگی کار امان ما را درآورده است، مشکلات معیشتی داغانمان کرده، خیلی خسته هستیم.
انتهای پیام/86034/ج