مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی میگذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایرانزمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گلها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت بهشیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد.
یکی از مهمترین راههای اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارشهایی را در همین زمینه با نشستن پای صحبتهای اهالی دفاع مقدس و خانوادههای شهدا تولید میکند که در ادامه نسخهای دیگر از این میراث ماندگار که گفتوگو با مادر شهیدان علیاکبر و حسن شهرآبادی است، از نظرتان میگذرد.
* تأکید بر خواندن نماز اول وقت
فارس: مادر جان! از این که پذیرای ما شدید، سپاسگزاریم، کمیبرای ما از عزیزانتان «حسن و علیاکبر شهرآبادی» بگویید.
همواره از خدا میخواستم که اولاد صالحی را به من بدهد و این یک خواسته قلبی من بود، تولد علیاکبرم مصادف بود با ایام عید قربان و خداوند حسن را هم در ماه رمضان در دامنم گذاشت، بهخاطر دارم یکی از این دو، هر روز صبح، هنگامی که روانه مدرسه میشد، خواندن نماز اول وقت را به من تأکید میکرد.
هیچکدام آنها از کار کردن ابایی نداشتند، به سر کوره میرفتند تا کمکحال پدرشان باشند، حتی پول تاکسی خودشان را از ما تقاضا نمیکردند.
* فعالیتهای انقلابی
درباره ارادتشان به امام باید به عرض برسانم که تا حد توان سعی میکردند اعلامیههای امام را به مردم برسانند، هیچگاه از این فعالیتها نزد ما سخن به میان نمیآوردند، هر وقت به آنها میگفتیم: «فلانی! چرا دیر آمدی؟» میگفت: «با دوستانم بودم». که بعدها متوجه حقیقت دیر آمدن آنها میشدیم.
* ورود به دانشگاه تهران
فارس: مطلع شدیم که یکی از فرزندان شهیدتان در یکی از دانشگاههای تهران پذیرفته شد، درباره علاقه او به تحصیل و پیشرفت علمی برای ما بگویید.
علاقه به دانشگاه، علاقه وافری در میان جوانان آن دوره بود، پس از قبولی علیاکبر در دانشگاه، به تهران رفت، از آنجا که مشکلاتی برای او در مورد اسکان در خوابگاه بهوجود آمد، خانه برادرم را برای اقامت در نظر گرفت و گاهی نیز خانه خواهرم را؛ از آنجا که حجم بمبارانهایی که در شهر تهران اتفاق میافتاد، زیاد شده بود، دانشگاهها برای مدتی از فعالیت بازماندند، بهدلیل وقفه ایجادشده و علاقه فراوانش برای خدمت در سپاه وارد این نهاد مقدس شد تا اینکه در ماه مبارک خبر شهادتش را برای ما آوردند.
* تلاش برای حضور در جبهه
فارس: علیاکبر که شهید شد، چطور دلتان آمد که حسن را هم به جبهه بفرستید؟
من پس از شهادت علیاکبر زیاد راضی به رفتن حسن نبودم، گفتم: «پسرم! تو بمان». در خاطر دارم که داداشم از تهران به مقصد مشهد به منزلمان آمد، رو به من کرد و گفت: «خواهر! بیا برویم مشهد». به او گفتم: «میترسم اگر به مشهد برویم، حسن فرصت را غنیمت بشمارد و به منطقه برود».
موضوع را با حسن در میان گذاشتم، او در برابر پیشنهاد رفتن جمعیمان به مشهد گفت: «مامان! خیالت جمع باشد، چه مشهد بروی و چه نروی، من که عزمم را جزم کردم که به منطقه بروم».
ناامید از تلاشهایم شده بودم که با کلام آرامبخش حسن از خواستهام صرف نظر کردم، حسن به من گفت: «مامان! میخواهم از تو بپرسم، کی من رو به شما داد؟» گفتم: «خب معلومه پسرم، خدا»، گفت: «مامان! کی میتونه من رو از شما بگیره». جواب دادم: «خب مشخصه، خدا».
* تسلیم محض رضای خداوند شدم
در ادامه گفت: «تو که این قدر به دین و ایمان اعتقاد داری، پس چرا نمیگذاری بروم؟» با این کلام روحانی حسن بود که دیگر چیزی را برای گفتن نداشتم، تسلیم محض رضای خداوند شدم و با خاطری آسوده او را به خدا سپردم و خداوند هم با شهادت حسن، مزد ارادتمندی به آستانش را به او عطا کرد.
فارس: با توجه به کمالات بالایی که از گوشه و کنار از فرزندان شهیدتان شنیدهایم، لطفاً اگر رویاهای صادقانهای از این عزیزانتان در ذهن دارید، برای خوانندگان نقل بفرمایید.
یک شب در خواب دیدم که حسن از خانه بیرون آمد، در حالی که قاب عکس یا روزنامهای در دستش بود، گفتم: «مادر! دستت چیه؟» پاسخ داد: «عکس یک شهید»، گفتم: «کدام شهید؟» گفت: «نمیدانم»، پسر کوچکم مهدی که کنارمان بود، فریاد زد و گفت: «مامان! این عکس خودشه»، از نزدیک که نگاه کردم، دیدم عکس خودشه، رو به حسن کردم و گفتم: «حسن این که عکس خودته»، خندهکنان سری تکان داد و چیزی بر زبان جاری ساخت، بعد از این خواب بود که خبر شهادتش را برایم آوردند و آنجا بود که تعبیر آن خواب را به عینه مشاهده کردم.
فارس: سپاس از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید، در پایان اگر مطلبی هست، میشنویم.
من هم از شما و حضورتان قدردانی میکنم، از مردم و مسؤولان میخواهم که راه و روش این عزیزان را در زندگی خودشان بهکار ببرند تا یاد آن عزیزان هرگز از زندگی ما و آنها محو نشود.
به گزارش فارس، در گزارشی از شهید علیاکبر شهرآبادی در رسانه نگاه آمده است: دانشجوی پاسدار شهید علیاکبر شهرآبادی در سال 1340 در خانوادهای زحمتکش، قانع و مؤمن، پا به عرصه وجود نهاد.
وی دوران خردسالی را در دامان پُرمهر و محبت چنین خانوادهای سپری کرد، سپس مراحل مختلف تحصیل را یکی پس از دیگری با موفقیت به پایان رساند تا اینکه وارد دبیرستان شد.
در این هنگام با وجود دروس فشرده، با پشتکار آهنین، هم به امر تحصیل پرداخت هم به کار طاقتفرسای خشتزنی مشغول شد و با اینکه کار در کورههای آجرپزی، استقامت و پایداری زیادی لازم دارد، او نهتنها هیچ وحشت و ابایی از این کار نداشت، بلکه میخواست از دسترنج خود بهره ببرد و یار و مددکار پدر باشد و همواره به این کار خود افتخار میکرد.
این شهید بزرگوار دوران دبیرستان را اینگونه با رنج و تلاش فراوان اما با موفقیت چشمگیر پشت سر نهاد.
پس از اخذ مدرک دیپلم با کسب نمرات عالی، در کنکور سراسری دانشگاه شرکت کرد و با رتبه عالی در رشته شیمی دانشگاه علوم و فنون تهران پذیرفته شد.
پس از مدتی بهدنبال انقلاب فرهنگی، دانشگاهها را تعطیل میکردند و وی مجبور شد به شهرش بازگردد.
در این هنگام برای ادامه فعالیتهای خود و نیز دفاع از دستاوردهای ارزشمند انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد تا در کسوت پاسدار با جان و دل انجام وظیفه کند.
او در طی این مدت، خالصانه تلاش کرد بهطوری که خدمات ارزنده او بر هیچکس، بهویژه اهالی مستضعف اسلامآباد گرگان پوشیده نبود.
شهید شهرآبادی به امام (ره) عشق میورزید، آنچنانکه وقتی از امام (ره) سخن میگفت، چهرهاش گلگون میشد و وقتی از شهدا و مقام شهید صحبت میکرد، تبسم خاصی بر لبانش مینشست و همواره میگفت: من لذت میبرم وقتی که میبینم مادران شهید با دیدن پیکر پاک فرزندانشان، خم به ابرو نمیآورند و حتی شهادتشان را تبریک میگویند.
سرانجام وی در تیر ماه سال 1361 عازم نبرد حق علیه باطل شد و در بیست و هشتمین روز همین ماه به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به آرزوی دیرینهاش دست یافت.
به گزارش فارس، شهید حسن شهرآبادی نیز در 8 مرداد ماه 1345 بهدنیا آمد و سرانجام در عملیات کربلای پنج در شلمچه در 30 دی ماه 1365 جام شهادت را سرکشید.
انتهای پیام/3141/صا