ماجرای ماهی‌گیری با پشه‌بند

مازندشورا: وقتی به رودخانه رسیدیم، پیاده شدیم و خودمان را برای گرفتن ماهی آماده کردیم، داخل رودخانه لوله‌هایی بود که آب از آن عبور می‌کرد، به بچه‌ها گفتم پشه‌بند را آن سر لوله بگیرند.

مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس مازندران، یکی از محورهای مقاومت‌پروری نشر و اشاعه معارف شهدا و دفاع مقدس است؛ مازندران که بیش از 10 هزار و 400 شهید تقدیم انقلاب کرده و همچنین با دارا بودن یک لشکر مجزا «لشکر ویژه 25 کربلا» در دوران دفاع مقدس ظرفیت عظیمی در این حوزه دارد که نیازمند نگاه مضاعف رسانه‌های محلی در این زمینه است؛ در ادامه خاطراتی از شهدا و رزمندگان از نظرتان می‌گذرد.

* یاری خداوند

 در حال پیشروی بودیم و تانک‌های دشمن روی ما آتش می‌ریخت، همین‌طور که جلو می‌رفتیم متوجه‌ تانکی که در یک کیلومتری ما بود با دیدن تانک ترس‌مان برداشت ولی ناگهان دیدیم منفجر شد و آتش گرفت، وقتی به نزدیک تانک رسیدیم، دیدیم تعدادی از نیروهای عراقی پشت تانک دست‌های خود را بالا گرفته‌‌اند و منتظر رسیدن رزمندگان هستند، تعجب کردیم و مدام در این فکر بودیم که چه کسی تانک عراقی را زده است.

ابتدا خیال ‌کردیم نیروهای خودی از محورهای دیگر و تانک را هدف قرار داده‌اند ولی این بعید به نظر می‌رسید چون فاصله‌ نیروهای مجاور از تانک زیاد بود و امکان نداشت از آن فاصله تانک را بزنند، بعدها احتمال این را دادیم که توسط توپ‌ها و یا خمپاره‌های خودمان به‌طور شانسی مورد اصابت قرار گرفت، به هر حال آن را یاری خداوند به خودمان دانستیم چون اگر آن تانک در همان موقعیت می‌ماند پیشروی ما امکان‌پذیر نبود. «راوی: شهید مدافع حرم مصطفی خوش‌محمدی ـ چالوس»

* سوز حسین(ع)

وسط میدان مین بودیم، دشمن برای جلوگیری از پیشروی و نفوذ بچه‌ها مدام تیراندازی می‌کرد تا از این طریق مانع نفوذ بچه‌ها شود، ناگهان گلوله‌ای به سینه‌ محمدیان که از بر و بچه‌های آرپی‌جی‌زن بود، اصابت کرد، گلوله از سینه‌اش عبور کرد و به خرج آرپی‌جی که در کوله‌پشتی‌اش بود، رسید و آن را مشتعل کرد، محمدیان وقتی دید خرج آرپی‌جی آتش گرفته با زور خود را به پشت خواباند تا دشمن متوجه حضور رزمندگان در میدان مین نشود، آرام می‌نالید و حسین، حسین می‌گفت، وقتی که شهید شد پشتش کاملاً سوخته بود. «راوی: علی‌اصغر حقیقی ـ بابل»

* دغدغه‌ دوستان

نزدیک به یک ماه و نیم مانده بود به عملیات والفجر 8، روزی محمدحسن به طوس‌کلا آمد، گفتم: «حسن آقا، چه خبر؟! این دفعه بی‌موقع به مرخصی آمدی». گفت: «پدر جان! مرخصی نیامده‌ام، آمده‌ام قدری کمک مردمی ‌برای رزمندگان ببرم». گفتم: «حالا چه چیزهایی می‌خواهی؟» گفت: «100 کیلو عسل محلی ناب، یک تن برنج طارم، 100 کیلو ترشی سیر، مربای محلی و ...» گفتم: «این‌ها را برای چه می‌خواهی؟ گفت: توی این هوای سرد و جانفرسا، بچه‌های مردم دارند آموزش غواصی می‌بینند، خدا را خوش نمی‌آید که غذای معمولی لشکر را بخورند».

بعد از صحبت‌های محمدحسن، من و عموی او برای گرفتن عسل ناب به سمت کوه‌ها و روستاهای هزارجریب بهشهر رفتیم و زن‌های روستا هم مشغول درست کردن ترشی و مربا شدند و در مورد برنج نیز اهالی کمک کردند و کمک‌ها آماده شد. «راوی: مرحوم محمد علی قاسمی‌طوسی پدر سرلشکر شهید محمدحسن طوسی»

* ماجرای ماهی‌گیری با پشه‌بند

توی سنگر نشسته بودم، حوصله‌ام سر رفته بود، به سرم زد که به اتفاق دوستان برویم ماهی‌گیری، برای همین به دوستانم پیشنهاد کردم موضوع را با آقای نوشین که فرمانده‌ ما بود در میان بگذارند انگار بچه‌ها منتظر چنین پیشنهادی بودند، سریع  به نزد آقای نوشین رفتیم و گفتیم توی سنگر حوصله‌‌‌مان سر رفته است، اگر صلاح می‌دانی با هم برویم ماهی‌گیری، نوشین کمی ‌مکث کرد و گفت: «فکر بدی نیست ولی با چه چیزی می‌خواهید ماهی بگیرید». گفتم: «با پشه‌بند». گفت: «با پشه‌بند که نمی‌شود ماهی گرفت در ضمن اگر پاره شود چی؟!» گفتیم: «مواظبیم پاره نشود».

به هر وسیله‌ای بود او را راضی کردیم و به اتفاق هم سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم، وقتی به رودخانه رسیدیم، پیاده شدیم و خودمان را برای گرفتن ماهی آماده کردیم، داخل رودخانه لوله‌هایی بود که آب از آن عبور می‌کرد، به بچه‌ها گفتم پشه‌بند را آن سر لوله بگیرند و بعد خودم آمدم این سر لوله تا با ریختن سنگ و ایجاد سر و صدا ماهی‌ها را به طرف دوستان هدایت کنم، توی لوله پر از ماهی بود، من مدام داد و فریاد می‌کردم و دوستان می‌خندیدند، بعد از چند دقیقه گفتم پشه‌بند را بالا بکشند، وقتی آنها پشه بند را بالا کشیدند، دیدند پشه‌بند پر از ماهی و میگو شده است، با دیدن آن همه ماهی و میگو ذوق و شوق، برای ماهی‌گیری بیشتر شد، مدتی که گذشت دیدم که آقای نوشین با ناراحتی رو به من کرد و گفت: «امیرزاده پشه بند پاره شد باید یک پشه‌بند بخری». گفتم: «برای چی من؟» گفت: «گرفتن ماهی با پشه‌بند نظر شما بود». من گفتم: «آقای نوشین درست است که این پیشنهاد از من بود ولی ماهی را که داریم همه می‌خوریم، آیا درست است سود کاری برای همه باشد و ضررش برای یکی؟!» با شنیدن این حرفم بچه‌ها زدند زیر خنده، آقای نوشین گفت: «مشکلی نیست برای خریدن پشه بند همه پول می‌دهیم». «راوی: مهدی امیرزاده ـ ساری»

 * مایه دلگرمی ‌خط اولی‌ها

هنوز خورشید در جبهه میمک بالا نیامده، شروع می‌کردند به تیراندازی و پرتاب خمپاره، انگار مصرف مهمات برای آنها مهم نبود، طرف خودمان که خیلی تأکید می‌کردند بی‌هدف و پشت سر هم شلیک نکنید، به‌خصوص برای شلیک توپ و خمپاره، حسابی محدودیت داشتیم، بچه‌ها هم سعی می‌کردند تا حد امکان طبق سفارش و تشخیص دیده‌بان‌ها عمل کنند که هم نتیجه‌اش خوب باشد و هم صرفه‌جویی کرده باشند.

فاصله نیروهای بعثی تا خط ما زیاد نبود، زاویه پرتاب قبضه‌های خمپاره، اکثراً به عمود، نزدیک‌ بود، رزمنده‌های بسیجی کنار مواضع ارتشی‌ها مستقر بودند، خوشبختانه روابط خوبی داشتیم و در اجرای فعالیت‌ها هماهنگ بودیم، عراقی‌ها که می‌دانستند بچه‌های ما پس از نماز صبح، مراسم زیارت عاشورا و یا دعا دارند همان اول صبح شروع می‌کردند به ریختن آتش تا خط را شلوغ کنند، البته این خباثت‌شان در سه مقطع از روز چشم‌گیرتر بود: هنگام نماز صبح، قبل از اذان ظهر تا یک ساعت بعد از آن و بالاخره نزدیک غروب آفتاب، یعنی درست مواقعی که بچه‌ها برای وضو به بیرون از سنگر می‌آمدند، در مناطقی که خط‌ها به هم نزدیک بودند، بازار قبضه‌های خمپاره 60 و قناسه‌زن‌ها حسابی گرم و پررونق بود، البته بچه‌های ما هم کم نمی‌آوردند، مثلاً تو بچه‌های ما شهید کاظم علیزاده دست به هدف‌گیری‌اش با قناسه، عالی بود، هر زمان که لازم می‌دید، بدون جار و جنجال، کلاه نظامی‌اش را سرش می‌گذاشت و با قناسه‌اش آرام به یک نقطه از خاکریز که از قبل شناسایی کرده بود می‌رفت، انگار روی ثانیه‌ها هم حساسیت داشت، آرامش همراه با دقت در رفتارش جلب توجه می‌کرد، البته با صبور بودنش، همخوانی هم داشت، تعبیر بچه‌ها در منطقه این بود که یک تخریب‌چی در کار جست‌وجو و خنثی‌سازی مین، یک قناسه‌زن در هدف‌گیری و شلیک، حکم آرش کمانگیر را دارند که در آن داستان پرتاب یک تیر از چله‌ کمانش تعیین‌کننده یک هویت ملی می‌توانست باشد.

آقا کاظم با تفنگ دوربین‌دارش، صبح‌ها که راه می‌افتاد و می‌رفت به بچه‌ها صبر توأمان با امید را می‌آموزند، یک روز صبح یکی از درجه‌داران ارتش آمد طرف نیروهای ما، تعجب کردیم، این وقت روز، اینجا چه کار می‌کند، بعد از سلام و احوال‌پرسی، پرسید: «قناسه‌زن شما کیه؟» اولش جا خوردیم برای چه می‌پرسد ولی وقتی توضیح داد، خیال‌مان راحت شد، او می‌گفت: «از قول ما به او احسنت بگویید و هم دعایش کنید و سفارش شدید که مواظب خودش باشد، دیده‌بان ما می‌گوید در این چند روز خیلی دقیق و مؤثر هدف‌گیری می‌کند و حسابی عراقی‌ها را کلافه کرده است تا حالا خوب از هر تیرش استفاده کرده و حق‌ تک تک‌شان را کف دست‌شان گذاشت، یادتان نرود، حتماً از قول ما تشکر کنید و بگویید مواظب خودش باشد».

او که رفت بچه‌ها خوشحال بودند از اینکه یک بار دیگر، تبحر و احساس مسؤولیت بسیجی‌ها، مایه دلگرمی ‌سایر هم‌رزمان‌شان شد. «راوی: سیدکاظم قریشی ـ بابلسر»

انتهای پیام/3141/ج

بچه‌ها پشه‌بند نوشین نیروهای ماهی‌گیری بچه‌های می‌کردند کردیم خودمان خمپاره نزدیک دوستان بودیم رزمندگان محمدحسن پرتاب دارند انگار گرفتن حسابی می‌کرد پیشروی البته بگویید می‌کند امیرزاده ریختن مواظب گفتیم رودخانه دلگرمی مازندران داشتیم سفارش قبضه‌های محورهای ماجرای عراقی‌ها می‌رفت هدف‌گیری رفتیم فاصله اصابت میدان خداوند امکان منتظر رسیدیم ناگهان عراقی تیراندازی محمدیان دیدیم آماده اتفاق برویم می‌خواهی؟ مرخصی آرپی‌جی می‌گفت یادباد پیشنهاد