مازندشورا:خبرگزاری فارس مازندران ـ دفاع مقدس/ برای انجام دیدار و مصاحبه به حضور خانم صالحی مادر بزرگوار شهیدان کریم و احمدرضا آزادی رسیدیم، مادری که فرزندانش را در راه حفظ دستاوردهای انقلاب و امام(ره) به میدان جهاد فرستاد، وقتی از شهیدانش میگفت میتوانستی غرور و استقامت را در چشمانش ببینی، جالب دیدیم برای شروع این گفتوگو قسمتی از وصیتنامه شهید کریم آزادی خطاب به زن ایرانی را بیاوریم: «ای زن قهرمان ایران! باید فریاد را با تمام توان از گلو برآوری و حقانیت اسلام را به جهانیان بنمایانی، با پیروی کامل از اسلام، حرکت در مسیر ولایت عروج واقعی و کمال حقیقی زن را تجلی بخشی، باید همگام و همدرد با زن مستضعف فلسطینی، لبنانی، عراقی و زن سیاه مسلمان آمریکایی، آفریقایی، افشاگر ستمگریها و جنایتهای گذشته بر آنان باشی، باید رسواگر ستمگران و افشاگر توطئههای سیاستبازان باشی، باید بیش از پیش در جهت حفظ استحکام بنیادهای خانواده و پرورش فرزندان صالح تلاش کنی، باید علاوه بر وظیفه مادری و همسری در امور فرهنگی جامعه مشارکت فعال داشته باشی و در یک کلام نگهبان و پاسدار راستین اسلام، امام و امت اسلامی باشی».
فارس: خانم صالحی در ابتدا بفرمایید کدامیک از فرزندانتان زودتر به شهادت رسیدند؟
احمد بزرگتر بود اما کریم زودتر به شهادت رسید، پس از چند ماه بعد از شهادت کریم، احمد هم به جبهه رفت و این افتخار نصیبش شد.
فارس: از شهید کریم بگویید.
پسر مهربان، خوشاخلاق و حرفگوشکنی بود، اولین بار کلاس دوم دبیرستان بود که درس و مدرسه را رها کرد و عازم شد، اولین باری که میخواست به جبهه برود رضایتنامهای آورد تا من امضاء کنم، گفتم: باید اجازهاش را از پدرت بگیری.
او به سراغ پدرش رفت اما پدرش توجهی به درخواستش نکرد، وقتی کریم فهمید که پدرش راضی به این امر نیست خیلی ناراحت شد و گفت: «خون من که از خون علیاکبر امام حسین(ع) رنگینتر و عزیزتر نیست».
پدرش با شنیدن این جمله رضایتنامهاش را امضاء کرد و او رفت، همان یکبار باعث شد که او عاشق جبهه بشود و آنقدر به جبهه رفت تا اینکه به شهادت رسید، او عاشق بود و خدا هم عاشقان را میخواهد.
فارس: آیا اولین باری را که به جبهه اعزام میشد، به یاد دارید؟
بله، لازم است بگویم کریم جزو اولین گروه بسیجیانی بود که از جهاد فریدونکنار به جبهه اعزام شدند، یادم میآید روزی که میخواست برود، به جهاد رفتیم تا بدرقهشان کنیم، وقتی میرفت خواهرش گریه میکرد اما او فقط دستش را به علامت پیروزی تکان میداد و میگفت: «با پیروزی برخواهیم گشت».
فارس: یک خاطره از او برایمان تعریف کنید.
جالب دیدم در اینجا خاطرهای را از زبان دوستانش برایتان تعریف کنم، یکی از همرزمانش میگفت: بعد از یک درگیری سخت با دشمن مشغول استراحت بودیم، دیدیم ماشینی به طرفمان میآید و کسی فریاد میزند: «شربت شهادت، شربت شهادت …» کریم از جایش بلند شد و رفت و از آن شربت نوشید، وقتی برگشت لباسش را درآورد و روی آن نوشت: «شهید کریم آزادی» و بعد آن را پوشید.
با این کار کریم، همه خندیدند و گفتند: «کریم! اگر شهید شوی شفاعت ما را هم بکن».
در حقیقت چه خوب فهمیده بود که مال دنیا نیست و خواهد رفت.
فارس: از نحوه شهادتش بگویید؟
بعد از شهادتش شهیدان مهدی عبداللهپور و علی اثنیعشری که از دوستان نزدیک ایشان بودند، به خانهمان آمدند، شهید اثنیعشری تعریف میکرد: «کریم آرپیجیزن بود و از جانب نیروهای عراقی شناسایی شده بود، در همان عملیات چند تا از همرزمانش شهید شده بودند و کریم آنها را یکی یکی به پشت خط میبرد، من هم مجروح شده بودم، او مرا روی دوشش گذاشت تا مرا هم به پشت منطقه عملیاتی ببرد اما بهخاطر گرمی هوا و روزهداری توانش را از دست داده بود و چند بار به زمین خورد، روی مرا بوسید و گفت: مرا عفو کنید که این طور شما را اذیت میکنم و بهتر از این نمیتوانم شما را انتقال دهم، وقتی همه مجروحین و شهدا را جابهجا کرد، خودش رفت».
شهید عبداللهپور در ادامه گفت: «وقتی رفت دیدیم که یکدفعه کریم روی زانوهایش نشست، فکر کردیم نشسته میخواهد آرپیجی بزند، در حالیکه بعداً متوجه شدیم همان تانکی که کریم به آن شلیک کرد، او را مورد هدف قرار داده بود و به شهادت رساند».
فارس: خانم صالحی! از شهید احمد بگویید، او چگونه فرزندی برای شما بود؟
او معلم بود، از بچگی خیلی آرام و درسخوان بود و ما از این بابت خیلی از او راضی بودیم، از همان دوران کودکی بهخاطر بیماریاش خیلی سختی کشید، دلسوز و اهل درد بود، همه همسایهها او را دوست داشتند، اگر کسی نیازمند به کمک بود به هر طریقی بود دریغ نمیکرد، عاشق اسلام و امام بود.
میگفت، امام دستور داده و ما باید اطاعت از فرمان کنیم و به جبهه برویم. میگفت، این که دفاع از کشور خودمان است اگر در جایی دیگر مثل فلسطین هم نیاز باشد، من حاضرم بروم و مبارزه کنم و از حق مسلمانان دفاع کنم.
اهل مطالعه بود، کتابخانهاش پر بود از کتابهای دینی و تاریخی، علاوه بر آن شعر هم میگفت و به نوشتن خیلی علاقه داشت.
فارس: چطور شد که احمد، بعد از کریم به جبهه رفت و به شهادت رسید؟
همانطور که گفتم احمد بزرگتر از کریم بود اما بهخاطر بیماری کلیوی که از بچگی گریبانگیرش شده بود از نظر جسمی کوچکتر از کریم بهنظر میآمد، بهخاطر همین بیماری تا بعد از شهادت کریم به جبهه نرفته بود، بعد از این که کریم شهید شد، او به منطقه رفت اما آنجا آن بیماری دوباره به سراغش آمد و به ناچار او را به فریدونکنار انتقال دادند، حالش خیلی بد بود، او را در بیمارستان قائمشهر بستری کردیم.
پزشکان دیگر از معالجهاش ناامید شدند و گفتند: کمکم کلیه و مغزش از کار میافتد و بعد قلبش و چند وقت دیگر بیشتر زنده نمیماند، چند روزی نگذشت که پرستارش پیش من آمد و گفت: «این کریم کیه که مریضتان در عالم بیهوشی فقط او را صدا میزند». پس از مدت کوتاهی که ما دیگر خودمان را برای شنیدن خبر فوتش آماده کرده بودیم، خبر دادند که احمد به هوش آمده و سلامتیاش را به دست آورده است، وقتی حالش کاملاً خوب شد، گفت: در عالم بیهوشی کریم و شهیدان مصطفی و رضا صادقی به سراغم آمدند، کریم با من شوخی میکرد، گفتم: کریم جان! این قدر اذیتم نکن، من اصلاً حالم خوب نیست، او یک لیوان آب به من داد و گفت: اگر بخوری بهتر میشوی و من هم آن آب را نوشیدم.
فارس: از نحوه شهادتش بگویید.
وقتی حالش خوب شد خواست که به جبهه برود، گفتم: «تو تازه خوب شدی کمی صبر کن بعد برو». گفت: «مادر! بعد از شهادت کریم خواب دیدم که سنگراش خالی است، باید این سنگر پر شود، اسلحه کریم نباید روی زمین بماند».
وقتی به منطقه رفت، دچار موجگرفتگی شد، وقتی از او خواستند تا او را به پشت جبهه انتقال دهند، مخالفت کرد و گفت: «حال من خوب است». بدحالتر از من هستند که نیاز به کمک دارند، وقتی به خانه برگشت دیدیم حالش روز به روز بدتر میشود، ما که تا آن موقع نمیدانستیم او مجروح شده فکر میکردیم آن بیماری گذشته دوباره به سراغش آمده، او را به بیمارستان بردیم، بعد از چند روز پس از شهادتش تازه متوجه شدیم که بر اثر موجگرفتگی به شهادت رسیده است.
فارس: و اما حرف آخر.
پشیمان نیستم از این که دو فرزندم به شهادت رسیدهاند، خدا شاهد است که بارها گفتهام کاشکی خدا به جای 7 تا دختر 7 پسر به من میداد تا همه را با جان و دل روانه جبههها میکردم، حالا هم دعا میکنم تا رهبر عزیز، سالم و سلامت باشند و اسلام و این نظام تا انقلاب حضرت مهدی(عج) حفظ بماند.
انتهای پیام/3141/ج