مازندشورا: اینجا که می‌رسم گریه امانم نمی‌دهد، دل‌تنگ می‌شوم، با خودم تکرار می‌کنم «ش مثل شیمیایی»، «س مثل سید»، آه ...! چقدر غریبیم .... چقدر ... .

مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی می‌گذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایران‌زمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گل‌ها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت به‌شیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد.

یکی از مهم‌ترین راه‌های اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارش‌هایی را در همین زمینه تولید می‌کند که در ادامه نسخه‌ای دیگر از این میراث ماندگار از نظرتان می‌گذرد.

* تأثیر مداحی در دفاع مقدس

حقیقتی که به مدح، مرثیه و حماسه‌سرایی معنا بخشیده است، حقیقت ایجاد نشاط عاشورایی است، هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله، هر که دارد سر همراهی ما بسم‌الله.

نشاطی که انسان را به افق‌های عروج می‌رساند، نشاطی که زنده‌کننده آنست!

«یا ایهاالذین امنو استجیب‌الله والرسول اذا دعاکم لما یحیکم» انفال ـ 24

حقیقت مدح حسین (ع)، نه گناه کردن و بعد به نام حسین (ع) بخشیده شدن است، بله مدح حسین جذبه‌ای ست که نفس را میان حیات و ممات مخیر می‌کند، کیست که دست از حیات بشوید، هر چند پاره پاره شود و هر پاره‌اش را به آتش بسوزانند؟

ایام موشک‌باران دزفول بود، نوحه‌ای سروده شد: «یک طرف افتاده طفلی، یک طرف افتاده مادر» این نوحه چند بار از تلویزیون، با تصاویر خرابی‌های شهر و صحنه‌های دلخراش، پخش شد، مرحوم حاج احمد آقای خمینی، با قرارگاه تماس گرفتند: آقا «امام خمینی (ره)» فرمودند: «اشعار حماسی بخوانید، شهدا را ضعیف نشان ندهید!»

که به دنبال آن ای لشکر صاحب زمان، آماده‌باش، آماده‌باش سروده شد.

* چگونه می‌تواند رها شود؟

محرم به تنهایی نوجوانان و جوانانی را در خود پرورده که حتی راضی نیستند کوچک‌ترین وقفه‌ای در جریان زلال این چشمه صورت پذیرد، دلگویه‌های سمیه قاسمی یکی از همین جوانان‌ که به مثابه زنگ بیدارباش برای همه ماست، از نظرتان می‌گذرد.

قلم در دست گرفته‌ام اما لرزان است و قلبم سوزان و گریان، نمی‌دانم از چه بنویسم؟ حیران هستم، گویی که نوشتن را از یاد برده‌ام، نمی‌دانم چگونه از دوری و فراق عشق بنویسم؟ به این در و آن در می‌زنم اما مگر درد من به این چیزها تسکین می‌یابد؟ درد من درد عشق است، درد عشق را که هر مرهمی نمی‌تواند تسکین بخشد، کسی که از بوی یاس خوشش می‌آید، هرگز نمی‌توان گل رز را به او هدیه کرد، اینک مجبور شدم ناله درد جدایی سر دهم و آن را بر روی صفحه کاغذ بنگارم.

جوانی که در کمند گیسوی یار گرفتار شد چگونه می‌تواند رها شود؟ بلبل که با گل الفت گرفته است هرگز نمی‌تواند دوری از آن را بپذیرد، اگر رودخانه‌ای در مسیر حرکتش به صخره سنگی برخورد کند و کسی آن صخره را بر ندارد و آب را به مسیر اصلی هدایت نکند بعد از ذخیره شدن آب پشت صخره، رودخانه مسیرش را تغییر می‌دهد، معلوم نیست به کدام سمت برود، مسلماً به بی‌راهه می‌افتد و منطقه‌ای را ویران می‌کند، انسان هم همین است، یکی باید او را به راه درست و صحیح هدایت کند تا او بی‌راهه نرود.

انتقاد ما جوانان از مسؤولان و بزرگ‌ترها این است که ما را با راه صحیح وارثان انقلاب که حق بزرگی بر گردن تک‌تک ما دارند آشنا کنند تا فردای قیامت شرمنده شهدا نباشند، ما جوانان هم باید راهی را که شهدا انتخاب کردند برویم، خواهران باید با حجاب‌شان، با شناخت و معرفت دینی و همچنین برادران ما باید هم چون دلیران میدان عشق که سلاحی جز سلاح ایمان نداشتند و بر قلب دشمن تاختند، با تقویت ایمان و تقوا راه آنها را ادامه دهند و پاسدار خون آنها باشند.

انشاالله پرچمی را که خمینی عزیز به همت شهدای بزرگ بر بام این کشور برافراشتند، هر چه زودتر به همراه رهبر کشورمان به دستان حضرت ولی عصر (عج) بسپاریم.

* «ش مثل شیمیایی»، «س مثل سید»، آه ...!

یکی از همان جوانان عاشورایی علی‌اکبر اکبری از شهرستان ساری است که در مورد شهید پرآوازه شهرش «سید مجتبی علمدار» چنین می‌سراید.

تقدیم به شهیدی که از دلش حسینیه‌ای ساخت برای پناهگاه تمام یا کریم‌های عاشق، شهید آقا سید مجتبی علمدار؛ سر به زیر می‌روی، آن زمان که زمین «شرم» می‌کند ز رویش نگاه تو!

«سر بلند» رو به آسمان گرفته‌ای، در مهی غلیظ گم شدند «سارها»!

«سر به زیر» سجده می‌کنیم تربت تمام سارهای بی‌پناه را و ...

می‌روی به سمت کوچ یک نگاه!

آه می‌کشی تمام لحظه‌های رفته را، کوچ می‌کنی ز پیش من تا ... خدا

«سارها»

بال و پر به یادگار می‌دهند دفتر سپید چشم‌های تو را

تو در راه ایمان خدایی شدی

بسیجی شدی، شیمیایی شدی

اینجا که می‌رسم گریه امانم نمی‌دهد، دل‌تنگ می‌شوم، با خودم تکرار می‌کنم «ش، مثل شیمیایی»، «س مثل سید»، آه ...! چقدر غریبیم .... چقدر ... .

آری! شیعه ماندگار می‌ماند با «نشانه  زخم»! از وقتی که با زائر «کوچه‌های مدینه» آقا سید مجتبی علمدار آشنا شدم، دیگر روی زمین راه نمی‌روم، در کوچه‌های آسمان که حرکت می‌کنی آنجا «لبخند شرقی سید»، «چشمان شرجی سید» وقتی با هم تلاقی می‌شوند از ضریح چشم‌هایش باران عشق را به تبرک می‌گیری.

سید! به خدا این قلم نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند، اما انتظار رسم خوشایندی است، از هر نوعش فرق نمی‌کند، «عمری است دم از یاد شهیدان زده‌ایم». وقتی با دانشجویان دیگر استان‌ها در کنگره‌ای آشنا می‌شوم، وقتی اعلام می‌شود از مازندران هستم کلی برادران و خواهران عاشق شهادت دورم جمع می‌شوند، سؤالات زیادی در مورد سید می‌پرسند و من هم با اندک بضاعتی که دارم از سید برای‌شان با زبان قاصرم حرف می‌زنم.

بعد از شهدا ما چه کرده‌ایم؟! به‌راستی چه کرده‌ایم ؟ چه باید انجام بدهیم تا مقبول افتد؟! من به همه قول داده‌ام انتظارات‌شان را به شما منتقل کنم! سلام‌های پر از عطر یاس فرزندان ولایت، ملتمسین دعای شهادت، عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت را به شما می‌رسانم، بیایید همه بچه‌های آقا روح‌الله (ره) را با یادی از آقا سید مجتبی علمدار امیدوار کنیم که یاد شهید هرگز از اذهان‌مان پاک نمی‌شود.

خاطره شهید برای همیشه ماندگار است! وقتی دیدی مجتبی برای اولین‌بار کسی را در وادی‌اش می‌پذیرد، آنجا دیگر احساس می‌کنی حتماً «شهادت» نصیب می‌شود، آخر وقتی امضاء شود دیگر مشکلی نیست.

دیریست دل بر درگهت استاده دارم

حاجت برای قلب‌های ساده دارم

وقتی اجابت کردی این آه جگر سوز

چشمی‌ پر از اشک و سپاس آماده دارم

انتهای پیام/3141/ب30

مجتبی شیمیایی می‌کند خمینی نمی‌تواند جوانان ماندگار شهادت می‌کنی علمدار ایمان چگونه می‌گذرد مازندران مقاومت عاشورایی حقیقت می‌روی بسم‌الله جریان خواهران برادران آسمان سارها می‌شوند خبرگزاری کوچه‌های می‌شوم بخشیده تقدیم بی‌راهه آماده‌باش روزهای ادامه افتاده انسان سروده می‌تواند نمی‌دانم نظرتان هدایت تسکین می‌زنم بنویسم؟ نشاطی