مازندشورا:خبرگزاری فارس مازندران ـ دفاع مقدس/ در 27 فروردینماه 1338 در شهرستان قائمشهر در خانوادهای مذهبی و سنتی که پدر و مادر آن عبدالحسین آبیار و ربابه کاکویی بودند، پسری بهدنیا آمد که او را علیمحمد نامیدند.
پنجمین فرزند خانواده بود و دارای دو برادر و سه خواهر؛ در کنار دیگر برادران و خواهران در سنگر علم و دانش مشغول به تحصیل شد و تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند، سپس درس را رها کرد و بهعلت کمک به خانواده از سن 12 سالگی در کارخانه نساجی قائمشهر مشغول به کار شد.
مادرش میگوید: علیمحمد پسری با محبت، مهربان، متدین، باتقوا و رازنگهداری بود و در کار منزل نیز به ما کمک میکرد.
به حقالناس، انجام واجبات و ترک محرمات و کمک به افراد نیازمند و بیبضاعت توجه خاصی داشت و سعی میکرد در حد توانایی در فعالیتهای مذهبی در مسجد حضوری فعال داشته باشد.
میگفت امام تنها شده، باید کمک کنیم و به جبهه برویم و از اسلام و ناموسمان دفاع کنیم، فراموشی مسجد و قرآن خسارتبار است، حتی پس از جنگ نیز نباید پشت جبهه و مسجد را خالی کرد.
قبل از انقلاب با اوجگیری نهضت اسلامی او نیز با فعالیتهای انقلابی آشنا شد و به صفوف مبارزین انقلاب پیوست و همراه با دوستان در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد.
شبها هم اعلامیههای حضرت امام(ره) را در سطح شهر پخش میکرد و نوارهای سخنرانی ایشان را بهصورت مخفیانه به منزل میآورد و گوش میکرد و میگفت خانه نشستن فایده ندارد، همه باید دست به دست هم دهیم تا انقلاب پیروز شود.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، عضو این نهاد مقدس و مردمی شد و در ایستهای بازرسی شبانه و درگیری با منافقین حضور مستمر و دائمی داشت.
در مورد روحانیت میگفت: به روحانیون احترام بگذارید و آنها را تنها نگذارید و به کمکشان کنید.
از خصوصیات بارز شهید رابطه صمیمی و نزدیک با دوستان و آشنایان، نماز اول وقت، شرکت در نماز جمعه و جماعات، کمک به نیازمندان و بیبضاعتان بود.
با شروع جنگ تحمیلی تاب و تحمل ماندن نداشت و اولینبار وقتی درخواست رفتن به جبهه کرد، پدرش گفت: «برو پسرم! تو را به خدا سپردم، خدا به همراهت و اگر هم شهید شدی باز هم برایت سخنرانی میکنم، چون تو در راه خدا میروی».
سرانجام در سال 61 بهمدت 4 ماه بهصورت بسیجی به غرب کشور و در منطقه عملیاتی مریوان حضور یافت که در آنجا مجروح شد و مدت یک هفته در بیمارستان مریوان بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت.
سکینه آبیار خواهر شهید میگوید: برادرم از همان سنین کودکی اهل نماز و قرآن بود و با همه رابطه صمیمی داشت و برای بزرگترها بهویژه پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و اگر پدر و مادرش مشکل یا ناراحتی داشتند او بسیار ناراحت میشد.
او در روز شهادت شهید مطهری سر زمین کشاورزی مشغول کار بود، وقتی متوجه مسأله شد سریع کار رها کرد و به مسجد رفت و قرآن را از بلندگو پخش کرد.
در مورد رفتن به جبهه و حضرت امام به خانواده میگفت: «اگر من به جبهه بروم و دو بعثی را به هلاکت برسانم، باز هم خدمتی به وطن کردهام و به حرف رهبرم گوش دادهام و اگر من شهید شدم و عکس مرا بر روی در و دیوار دیدید، ناراحت نشوید و خوشحال باشید که چنین برادری داشتید که به جبهه رفت و در راه خدا و وطن به شهادت رسید».
او به امام علاقه زیادی داشت و میگفت بهخاطر شادی دل امام هم که شده باید به جبهه بروم.
خواهرش معصومه آبیار میگوید: برادرم در فعالیتهای انقلابی حضوری فعال داشت و حتی چند بار تحت تعقیب ساواک قرار گرفت ولی با چابکی و زیرکی توانست از دست آنان فرار کند.
او به ما توصیه میکرد نماز بخوانید، با ایمان، باتقوا، باحجاب و مردمدار باشید و دست مستضعفین را بگیرید.
بزرگترین آرزویش سلامتی حضرت امام و پیروزی انقلاب و باز شدن راه کربلا بود.
علیمحمد همیشه مشوق ما برای شرکت در راهپیماییها و تظاهرات بود و همیشه خودش در مراسم تشییع شهدا و دعای کمیل شرکت میکرد.
همیشه به خانوادههای شهدا سرکشی و به کارهای آنها رسیدگی میکرد و میگفت خانوادههای شهدا خیلی مقدساند و چشم و چراغ ما هستند، باید به آنها احترام بگذاریم و دل آنها را شاد کنیم.
فاطمه مهدوی همسر شهید میگوید: از خصوصیات مورد توجه شهید که منجر به ازدواج من با او شد، ایمان، تقوا، خوشرویی، مقید بودن به امام و انقلاب و در خط ولایت فقیه بودن، بود.
او مسؤول انجمن اسلامی محل و عضو شورای پایگاه بود و با توجه به فعالیتهای زیاد در مواقع بیکاری نیز در امورات منزل کمکحالم بود.
بسیار متین، خوشبرخورد، منظم و منضبط بود و تمام کارهای شخصیاش را خودش انجام میداد.
خیلی دوست داشت که فرزندانش در خط اصیل اسلام تربیت شوند و از همان کودکی بچهها را تشویق به نماز خواندن میکرد و به زندگی ساده و بدون تجملات علاقه داشت.
در اوقات بیکاری روزنامه و همچنین کتابهای استاد مطهری را مطالعه میکرد، عاشق امام و ولایت فقیه بود و همیشه سفارش میکرد که در خط ولایت فقیه و امام باشید و با افتخار گام بردارید.
در مورد شهادت میگفت: به استقبال سرب گداخته رفتم تا عزت اسلام پابرجا باشد تا شهید شوم و به خیل شهیدان، به امام حسین(ع) و کربلائیان بپیوندم.
در نامههایی که برایم مینوشت مرا به صبر و بردباری دعوت میکرد و میگفت: همچون حضرت زینب کبری(س) در مقابل سختیهای زندگی مقاومت کن که اجری عظیم خواهی داشت، اولاً دوری را تحمل میکنی، ثانیاً سرپرستی فرزندان را بهعهده داری، پس اجر و پاداش شما دوبرابر من است و خداوند را سپاسگزار باش.
علیمحمد در سالهای 62 و 64 نیز در مناطق عملیاتی جنوب حضور پیدا کرد و در عملیات والفجر 8 در 25 بهمنماه 64 در شهر فاو عراق بهعنوان فرمانده دسته بر اثر اصابت ترکش خمپاره به کمر و گردن و جراحات شیمیایی به آرزوی دیرینهاش که دیدار لقای حق بود، رسید و سرانجام بر روی دستان مردم قائمشهر تشییع و به خاک سپرده شد.
3141/ج