مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس مازندران، در ادامه چند قطعه شعری و ادبی از اهالی فرهنگ و ادب مازندران را برای مخاطبان گرامی انتخاب کردهایم.
* آه... آیا...
روزها، روزهای تنهایی
لحظهها، لحظههای شیدایی
میبرد عشق تو به تاراجم
مثل پاییزهای رویایی
میتراود غزل به یاد تو باز
آه، از این آتش اهورایی
دل غمگین من چه خواهد کرد
در هجوم بهار غوغایی
با نیازی که رنگ میگیرد
در تن لالههای صحرایی
باد در گوش گل چه میخواند؟
باز هم قصههای فردایی
عطر نرگس چرا نمیآید
در غروبی که نیست آوایی
سوسن و لاله باز آمدهاند
آه، آیا تو نیز میآیی
لیلا مقدم ـ ساری
* برای تنهایی تو
با چشمهای آبی مواج
تصویر کدام اقیانوس را به تماشا نشستهای
شب مدینه
شب غربت
گواه گیسوان توست
آسمان نیلگون مدینه
انتهای چشمهای توست
ایستادهام به سمت تو
و دستهایم
پر از خواهش حضور
ای آشنای غریب مدینه
تمام دلم را میفروشم
و پنجرهای میخرم
از انتهای من
تا ابتدای خدا
ایستادهام
در امتداد کوچههای تنگ و تاریک
و نظاره میکنم
تمام روزهایی را
که
تمام چشمها ابریاند
برای تنهایی تو
خوش باش
روحالله توکلی ( فرزند شهید ) ـ آمل
* عبور روشن
موقع عبور تو
آفتاب
اندکی درنگ کرد
آسمان
زیر پای تو
حقیر بود
کوه
سر به زیر بود
بعد از آن هنوز هم ستارهها
از عبور روشن تو حرف میزنند
و پرندگان
بر خط عبور تو
عشق را
مشق میکنند
قنبر یوسفی ـ آمل
* خیال ناب
گاه، وقتی از وفا دم میزنی
آتشی بر جان آدم میزنی
در خیالم مینشینی، مثل ابر
بر سرم، باران نم نم میزنی
چون خیالی ترد، چون حسی غریب
در نگاهم، نقشی از غم میزنی
تا دلم را میشکوفم پیش تو
حرف، از گلهای مریم میزنی
ای خیالت ناب! ای عشق سترگ!
رو به رویم، باز پرچم میزنی؟
رقیه شمشیربند
* حرفهای کوتاه
* پیرزن
دیروز، در حیاط خانهمان نشسته بودم و به سقوط برگها که در هجوم پاییز اندوه میشکستند، خیره شده بودم، یاد پیرزن همسایه افتاده بودم که برای لاله شهیدش، ابری شده بود.
شکوفه عباسی
* خورشید و ماه
ای کاش خورشید نمیخوابید و ماه کوله بارش را نمیبست تا آمدنت را مشتاقانه به نظاره بنشینم در زیر درخت چناری که... آ!
هانیه امیری ـ زیرآب
* دریا
خواب میبینم و در ساحلی ایستاده که نگاهت تا اقیانوس ادامه دارد، تو در کدام دریا ریشه داری.
محمد محمدی ـ ساری
* درخت
خستهام از رنج روزهایی که بی تو گذشت، زیر درختی مینشینم که وقتی باد نامت را میتکاند، تمام برگهایش یکسره میبارد.
زلیخا صدرایی ـ قائمشهر
* در من جاری
میآیی!
با خیالی که از خاطره باغچه پر است
از بوی باران و سبزه
میشنوم که تو میآیی
سالهاست بی تو
صبوریام معجزه کردهست
نشان تو را
به باد گفتم
تا شاید صبحدمی
کنار ظهور گل سرخی
تبسم صمیمی تو را
به پشت دروازه صبح
به نگاه منتظرم برساند
میدانم خواهی آمد
و با انگشتان سحرآمیز خود
نور و آب و آیینه
را در روزگار تلخ تنهایی
به خانه بینور من
خواهی آورد
ای طنین آوای جادویی
که در من پیچیدهای
مثل یک رود
در همه زمانها
در من جاری
ای شهید
زهره اثنی عشری ـ همسر شهید عبداللهپور
انتهای پیام/3141/ج