زخم اسارت بر پیکر کودک دردانه اباعبدالله/ بابا، بار دیگر برایم لالایی کودکانه بخوان

مازندشورا: پنجم صفر، سالروز شهادت دردانه اباعبدالله(ع) است. رقیه سه ساله که تازیانه دشمن پیکر پاک کودکانه‌اش را مملو از زخم اسارت کرد و داغ شهادت پدر نیز ناله شبانه کودک شد. طفلی که امروز در دمشق در کنار بی‌بی زینب کبرا(س) می‌درخشد و یاد عاشورا را این‌چنین زنده نگاه داشته‌است.

مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، ماه صفر که فرا می‌رسد رنگ خزانی عمیق بر چهره آسمان و زمین سایه می‌افکند، خاطره اسارت خاندان پیامبر(ص) بار دیگر دل فلک را به درد می‌آورد و ناله تاریخ را بلند می‌کند.

 پنجم صفر، سال 61 هجری قمری، سالروز شهادت دردانه اباعبدالله(ع) است، سالروز شهادت رقیه سه ساله‌ای که همراه پدر و خانواده، برای دفاع از حق مظلوم رهسپار شدند و در صحرای کربلا برای ایستادگی در برابر حق، جان‌ها را نثار کردند.

کودکی که تنها سه بهار از سال‌های عمرش گذشت و خیلی زود زندگانیش به خزانی غم‌انگیز بدل شد.

پس از شهادت امام حسین(ع)، یزیدیان، کاروان زنان و کودکان را به اسارت گرفتند و با پای برهنه و با چشمان گریان اسرا را در بیابان‌ها به حرکت واداشتند، کاروان با غمی بزرگ بر دل، به شام رسید و در کوچه پس کوچه‌های این شهر با مظلومیت به اسارت برده‌شد.

اسرایی که از زنان و کودکانی تشکیل شده‌بود که شاهد فجایای کربلا بودند و سربریدن مردان حق را از نزدیک نظاره کردند، اسارتی که تنها نمایان‌گر مظلومیت آنان بود، مظلومیتی که در درخشیدن واقعه عاشورا، نقشی بزرگ داشت.

یزید ملعون در فکر به رخ‌کشیدن قدرت خود بود و با این فکر پوچ، اسرا را در بین مردم برد تا پیروزی ظاهری خود را به همگان نمایش دهد اما تنها چیزی که نتیجه این اقدام شوم شد، رسوایی این ظالم دیو صفت بود و حق بودن حسین زهرا(س) و خاندانش بیشتر نمایان شد.

رقیه سه ساله که باید مشغول بازی‌های کودکانه می‌شد و با خاطرات شیرین کودکی‌هایش زندگی می‌کرد، با تازیانه دشمنان روبه‌رو شد و زخم کشیدن گوشواره‌هایش، کابوس خواب‌های کودکانه‌اش شد.

دختری که عزیز پدر بود و پس از شهادت پدر، بی قراری‌هایش غصه بزرگ کودکیش شد، طفل سه ساله در انتظار بازگشت پدر بود و برای دیدن پدر، بی‌تاب شده‌بود.

بهانه‌های رقیه(س) هر لحظه بیشتر می‌شد و عمه نیز پاسخی برای بی‌تابی‌های کودک نداشت، خرابه‌های شام نیز برای چشمان گریان و پیکر تازیانه‌خورده کودک می‌نالید، شب‌ها صدای ناله رقیه برای پدر، دل سنگ را می‌لرزاند و آسمان را به بغضی عمیق وا می‌داشت.

یزید شیطان‌صفت برای آزردن روح اسرای کربلا، سر مطهر اباعبدالله(ع) را برای دردانه حسین(ع) فرستاد تا زخمی عمیق بر روح کودک حک کند.

رقیه(س) سر بریده پدر را دید، او را در آغوش گرفت و با زبان کودکانه‌اش شروع به شیرین‌زبانی برای پدر کرد.

دستان کوچکش صورت نورانی پدر را نوازش می‌کرد و می‌گفت:« بابا چرا جواب نمی‌دهی؟» کودک در انتظار سخنی از پدر بود تا بگوید جان بابا!

رقیه(س) با چشمان گریان با پدر دردودل می‌کرد و از جفاهای دشمن ظالم می‌نالید، بر چشمان پدر بوسه می‌زد و در انتظار نگاه پدر بود، «بابا، چیزی بگو، بابا، بار دیگر بخند!»

خاطرات شیرین پدر، وجود کودک را پُر کرده‌بود و سر نورانی پدر در آغوش کودک، گویا برای کودک، لالایی پدرانه می‌خواند تا آرام جان بی‌قراری‌هایش شود.

صدای کودک خاموش شد و پس از تحمل رنجی بزرگ، همراه پدر به آسمان پرکشید، خرابه شام میزبان پیکر پاک کودکی شد که وجود کوچکش مملو از زخم تازیانه و بی‌رحمی دشمنان بود.

سه ساله حسین زهرا(س) همانند ستاره‌ای درخشان اکنون در کنار بی‌بی زینب(س) می‌درخشد و یاد عاشورا را زنده نگاه می‌دارد.

عاشورایی که تنها برای برپایی عدالت در جهان و زنده نگه‌داشتن اسلام حقیقی به پا شد و امروز نیز مردمان عاشق اهل بیت را در کلاس درسش پرورش داده‌است.

عاشقانی که سربند شهادت بسته‌اند و امروز مدافعان حرم بانوی دمشق و دردانه اباعبدالله(ع) هستند.

یادداشت از: صائمه یوسفی‌گل‌افشانی

انتهای پیام /86047/غ

شهادت چشمان دردانه اباعبدالله اسارت آسمان انتظار گریان سالروز شیرین می‌کرد تازیانه می‌نالید نورانی امروز کوچکش خاطرات کودکانه‌اش دشمنان مظلومیت همراه خزانی کودکانه لالایی کربلا کودکی بیشتر عاشورا شده‌بود کاروان می‌شد