مازندشورا:زمین غرشی میکند و در چشم به همزدنی همۀ آن پایگاههای امن و مطمئنی که سالیان سال و شاید یک عمر برای برپا کردنشان تلاش کرده بودیم فرومیریزد؛ خانه، شهر، خانواده، شغل و خلاصه هر آنچیزی که «زندگی» نامیده بودیم. زلزله در چشمبه همزدنی «زندگی» را هدف قرار میدهد و آن را به تکاپو برای «زنده ماندن» فرومیکاهد. معمولا آنچه تحت عنوان «امدادرسانی» تا مدتها بعد از زلزله انجام میگیرد اعم از آواربرداری، دفن، اسکان و عرضۀ اقلام اولیه و ... همگی همین مرتبه را مدنظر دارد و نه احیای زندگی را. بدینسان شهر و مردمان مصیبتزده به پیکری میمانند که تحت مراقبتهای ویژه موفق میشوند به نفس کشیدن ادامه دهند ولی پیدا نیست که پس از آن تا چه اندازه موفق شوند به زندگی بازگردند.
چه بسیار زلزلههایی که شهری را ویران کرد ولیکن پس از مدت کوتاهی اهالیش به زندگی بازگشتند و آثار تخریب و مصیبت را از چهرۀ شهرهایشان زدودند و چه بسیار شهرهایی که تا دههها پس از زلزله چهرهشان مصیبتزده باقی ماند و بازماندگان به زنده ماندن اکتفا کردند. اما زلزلۀ کرمانشاه با بسیاری دیگر از بلایای دهههای اخیر تفاوت داشت. پنداری اینبار زلزله توانست «زنده بودن» را تهدید کند اما ازقضا موفق نشد به معنای «زندگی» صدمهای بزند. هرقدر زنده بودن خالی از شور و امید و احساس وابستگی است، نشانههای زندگی کردن، امیدواری و احساس تعلق خاطر به جایها و کسان و چیزهایی است. زنده بودن در مرتبۀ سلامت جسم میماند، در حالیکه زندگی آن اتفاقی است که از سلامت و نشاط دل برمیخیزد و زندگی را به کیفیتی سرشار از عطر و طعم تبدیل میکند. لذا همۀ صفات و ترکیباتی که از «دل» ساخته شده نظیر دلگرمی، دلشکستگی، دلبستگی، همدلی و ... به نوعی اشاره به شدت و ضعف جریان زندگی و عطر و طعم آن دارد.
یکی از علتهای اینکه زلزله نتوانست شعلۀ زندگی را در دل کردها خاموش کند، البته کرد بودنشان است؛ از همان نظر اول چیزیکه در همۀ مظاهر فرهنگ کردی نظیر رقص و موسیقی و آیینهایشان به ظهور میرسد همین شور زندگی است. شوری که بستگیاش را به مرتبۀ مادی حیات از دست داده و چون عصارهای عطرآگین به تجردی دست یافته است که به سادگی دستخوش تهدید و تعرض نمیشود. لذا دور از انتظار نبود که غالب خبرهای رسیده از کرمانشاه در کنار تصاویر سهگین زلزله، دلالتی بر زندگی و امید داشته باشد؛ کودکانی که از خوانندۀ محبوبشان درخواست اجرای ترانهای کردی دارند، زنی که در میانۀ ویرانه قالیاش را از زیر آوار درآورده و ...
همین شور زندگی در کردها بود که پنداری به کل ایران تسری یافت و همۀ ایران و حتی خویشاوندان ایران را به مثابۀ پیکرهای واحد به واکنش واداشت. این موضوع خصوصا از آنجا که قرین با برههای از زمان شد که به تدریج جامعۀ ایرانی در حال گذار از شرایط «بحران مدنیت» به «مدنیت» است، جلوهای منحصربفرد پیدا کرد. در برهۀ بحران مدنیت با «جمعیتی» متفرق در قالب شهر، قبیله، خاندان، خانواده و حتی فرد مواجهیم که بار رنجها و شادیهایش را باید یکتنه بر دوش کشد. بدیهی است که هر قدر بحران شدیدتر باشد جامعه به واحدهایی خردتر و نامنسجمتر فرومیپاشد. لیکن با رفع بحران و بهبود اوضاع و احوال مدنی، به تدریج پیوندهایی از جنس تعلقخاطر و محبت به اموری چون «هممحلهای» بودن، «همشهری» بودن و «هموطن» بودن معنی میدهد. همین پیوندهاست که «جامعه» را نیز از مرتبۀ «زنده بودن» به مرتبۀ «زندگی کردن» برمیکشد. چراکه محمل این پیوندها دل است و زندگی در دل است که جریان دارد. به سخن دیگر «جامعه» در معنی پیکرهای واحد و منسجم، قویدلتر است و به سادگی مغلوب غم و شکست نمیشود. جامعه در هر مقیاس این توانایی را دارد که از هر بزنگاه شاد یا حتی تلخ بهانهای برای زندگی کردن بسازد و زندگی کردن.
زلزلۀ اخیر کرمانشاه چون بزنگاهی بود که در آن گذار جامعۀ ایرانی از جمعیت به جامعه رخ نمود و همین موضوع زلزله را از مصیبتی وارده بر قسمتی از ایران، تبدیل به «دردی مشترک» کرد. برای همین بود که این بار امدادرسانی ورای «زنده بودن»، احیای «زندگی» و امید را نشانه گرفت؛ اینبار کمکهای مردمی بیش از اینکه معنی رفع تکلیف داشته باشد و یا از سر ترحم باشد، بنا به احساس درد بود؛ دردی که مشترکا دلهای همگان را هدف قرار داد. بیعلت نبود که در این حادثه و در آشکار ساختن شور زندگی پنداری همه ایران یکپارچه کرد شدند و یا کرمانشاه کل ایران شد. این تصاویر، زلزله را تداعیگر افتادن شیشۀ عطری بر روی زمین کرد؛ البته شیشۀ عطر شکست ولی از پس شکستن آن، این بوی عطر زندگی بود که به هوا خاست و بیتردید تا دورها و تا مدتها در مشام باقی خواهد ماند.
رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی/ منبع: اعتماد