مازندشورا:به گزارش خبرگزاری فارس مازندران، یکی از محورهای مقاومتپروری نشر و اشاعه معارف شهدا و دفاع مقدس است؛ مازندران که بیش از 10 هزار و 400 شهید تقدیم انقلاب کرده و همچنین با دارا بودن یک لشکر مجزا «لشکر ویژه 25 کربلا» در دوران دفاع مقدس ظرفیت عظیمی در این حوزه دارد که نیازمند نگاه مضاعف رسانههای محلی در این زمینه است؛ در ادامه شرحی بر زندگی و وصیتنامه چند تن از شهدا از نظرتان میگذرد.
* وقتی چشم او به عکس فرزند و لبخندش افتاد
سردار شهید «محمدباقر ساورعلیا» در 9 مردادماه 1339 در روستای «ایلوار» از توابع شهرستان «کردکوی» در خانوادهای دیندار چشم به جهان گشود، از آنجا که در کودکی تحت تعالیم دینی قرار گرفته بود، روحش با آموزههای دین مبین اسلام بهویژه قرآن مجید عجین شد و از این رو در رفتارها و کردارهای او تأثیری آشکار و نمود عینی داشت.
مردمداری و شرکت در محافل مذهبی در پیش از انقلاب او دارای برجستگی خاص بود لذا با پیروزی انقلاب اسلامی و با استعانت از سرمایههای گرانقدر معنوی که در نهادش ریشه دوانیده بود، در راه پیاده کردن و عملی کردن آن آموزهها تلاش بسیار داشت.
روح مبارزه در وجودش موج میزد و در این راه گاه آنچنان شهامتی از خود به نمایش میگذارد که آدمی را به تعجب وا میداشت، و همانا حضور ماهرانه و شجاعانه در محافل گروهک منافقین بود تا از طرحها و فتنههای آنان سر درآورد و در وقت مقتضی از عملیاتی شدن فتنهها و مقاصد شومشان جلوگیری به عمل آورد.
با آغاز جنگ تحمیلی با کوشش بسیاری که از خود نشان داد توانست نظر مسؤولان اعزام را جلب و به سوی جبههها روانه شود، ایثار و از جان گذشتگی فراوان او، از او عنصری کارآمد و شجاع از نظر فرماندهان وقت لشکر 25 کربلا ساخت تا جایی که در مقاطعی از جنگ بهویژه ایام منتهی به شهادت به سمت جانشینی گردان امام حسن مجتبی(ع) منصوب شد.
نشان و گواه تلاش صادقانهاش، زخمهای بیشماری بود که در بسیاری از عملیاتها برتنش نشست منجمله والفجر 8، شلمچه، بیت المقدس 7 و ... .
میل و اشتیاق فراوان او در مقام فردی حاضر در نوک پیکان عملیاتها و دوری جستن از آنچه که جزو فعالیتهای پشتیبانی رزم محسوب میشد، یکی دیگر از شواهدی است که نشان از روح شیدا و بیقرار او داشت، سرانجام شهید ساور علیا که افتخار حضور 37 ماهه حضور در میادین پرخطر جنگ را نصیب خود کرد در 19 خرداد ماه 1367 در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت خمپاره دودزای دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
[[یکی از دوستانش میگوید: پرکاری و پرتحرکی محمدباقر از مهمترین خصوصیاتی است که از او سراغ دارم، شبها، مخصوصاً شبهای جمعه را به سرکشی از رزمندهها و انجام دعا و مناجات با پروردگار مشغول بود، هیچ وقت در او ترس را ندیدم و این به خاطر توسل و توکلی بود که به خدا داشت.
مادر شهید نیز بیان میکند: رفتارش با من و پدرش خیلی خوب بود و بسیار احترام میگذاشت، شبهای عزاداری جوانها را دور هم جمع میکرد و شبزندهداری میکردند، عاشق امام خمینی بود، در جنگ گنبد شرکت کرد و بسیار از جبهه و جهاد دفاع میکرد، هنگامی که مجروح شده بود نذر کرده بود که زودتر خوب شود و دوباره برای خدمت به وطن به جبهه برود، به خانواده شهدا خیلی احترام میگذاشت. دوستانش میگفتند در جبهه به تمام سنگرها سر میزد و برای بچههایی که شام نداشتند، شام میبرد و نیازهای آنان را تأمین میکرد، وقتی به جبهه میرفت انگار به عروسی میرفت و وقتی به مرخصی میآمد، برای رزمندگان وسیله جمع میکرد و با کامیون برای آنها میفرستاد.
ابراهیم ملامحمدزمانی همرزم شهید اظهار میکند: در عملیات والفجر 8 و کربلای 5 با هم بودیم، محمدباقر نیرویی بود که همیشه میل به کار و فعالیت داشت و از بیکاری بیزار بود، در عملیات والفجر 8 دشمن غالباً از آتش سنگینی علیه ما استفاده میکرد و استفاده از ادوات شیمیایی هم به آن اضافه میشد.
در آن حال برای تردد و جابهجایی نیاز شدیدی به راننده باجرأت بود و بیشتر رانندهها هم برای خدماترسانی و انتقال مهمات به خط مقدم لازم بودند.
به خاطر دارم وقتی ایشان پذیرفته بودند که بهوسیله یک تویوتاوانت خدماترسانی کنند، بهویژه انتقال مهمات به خط، ملاحظه کردم که تمام ماشین از در و پیکر ترکش خورده و شیشههای ماشین خرد شده و در همان حال مجروح شیمیایی هم شده بود.
پس از آن چند ماهی در بیمارستان تهران تحت درمان بود و بعد از یک بهبودی نسبی از تلاش دست نکشید و خانهنشینی را بر خود حرام میدانست و مجدداً به جبهه اعزام شد و در بیشتر عملیاتها سعی میکردند در نوک پیکان باشد.
سیدقربان سیاهبالایی همرزم شهید عنوان میکند: در عملیات کربلای 5 موقع عقبنشینی نیروهای ایران در یک کانال مشغول دفاع بودند که نیروهای عراقی همزمان وارد کانال شدند و یکی از نیروهای عراقی با شهید درگیر شد و بر روی کمر شهید نشست.
ناگهان شهید ناامید شد و کار خود را تمامشده دید، در همین حین ناگهان عکس فرزند بزرگش امین از جیبش بر روی خاک افتاد، وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد، طوری که قدرت شهید چندبرابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمرش نشسته بود، شهید او را به حالت سینهخیز به جلو برد و خود را به آرپیجی آماده و گلولهگذاری شدهای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند و آن را کشید و از حال رفت و بیهوش شد.
کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن اوست و متوجه شد آتش عقب آرپیجی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند.]] (خبرگزاری دفاع مقدس)
فرازی از وصیتنامه
در مقابل دشمنان اسلام شجاع باشید و از خود شهامت به خرج دهید، با زیردستان و دوستان خود مهربان باشید، اهل راز و نیاز با خدای تبارک و تعالی و به فکر روز قیامت باشید.
از خدای مهربان میخواهم که لیاقت شهادت در راهش را به من بدهد، تا میتوانید در خدمت اسلام، انقلاب، جنگ، امام و رهبری باشید؛ رازدار باشید.
* احساس تنهایی عجیبی کردم
سردار شهید محمد افشاریان کردنهانی 4 مردادماه 1342 در یک خانواده مذهبی در شهرستان ساری چشم به جهان گشود.
کودکیاش در یک فضای صمیمی و در کنار پدر و مادری مهربان «مرتضی و سکینه» سپری شد.
هفت سال داشت که قدم به دبستان شهید جعفری ساری نهاد و مقطع راهنمایی را در مدرسه مالک (استاد مهجوری سابق) با موفقیت کامل طی کرد.
جهت ثبت نام در رشته اقتصاد به دبیرستان طالقانی رفت و سرانجام توانست دیپلم اقتصاد را از همین دبیرستان کسب کند.
سالهای پایانی دبیرستان با اوجگیری انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) مقارن بود و او توانست با پیروی از رهنمودهای آن حضرت در مسیر نهضت مقدس انقلاب قرار گیرد و به اهداف عالیه خود دست یابد.
با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به فرمان بنیانگذار انقلاب اسلامی در تاریخ 10 اردیبهشتماه 1362 به عضویت سپاه درآمد.
همزمان فعالیتهای سیاسی و فرهنگی گستردهای را در طی 3 سال حضور در پایگاه شهدای فلسطین حضور 5 سال در انجمن اسلامی بر عهده داشت و جمع کثیری از جوانان و نوجوانان شهر و محله را جذب بسیج کرد و جهت آموزش آنها اقدام کرد.
در سن 21 سالگی و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهههای حق علیه باطل شتافت.
سردار افشاریان در طی 5 سال حضور فعالانهاش در مناطق جنگی رشادتها و دلاورمردیهای زیادی از خود نشان داد و با شرکت در عملیاتهای والفجر 4 و 6 و 10 و عملیات بدر توانست صحنهها و دلاوریهای چشمگیری را خلق کند.
او که در عملیات والفجر 10 در جبهه ملخور در خرمال عراق فرمانده گردان خمپارهانداز تیپ شهدای الحدید (ادوات و ضدزره) لشکر بود و هدایت آتش پشتیبانی نزدیک لشکر را به عهده داشت، سرانجام در تاریخ 29 اسفندماه 1366 در همین عملیات با تلاشی خستگیناپذیر و در حال رساندن مهمات برای پشتیبانی مناسب از گردانهای پیاده بر اثر اصابت گلوله تانک دشمن بعثی در حوالی سه راهی شهر خرمال به حلبچه شربت شیرین شهادت نوشید و پیکر مطهر این شهید در میان حزن و اندوه مردم ساری در تاریخ 5 فروردینماه 1367 تشییع و در گلزار شهدای ملامجدالدین ساری به خاک سپرده شد.
او در سال 1363 با «منصوره طباطبایی» ازدواج کرد که حاصل آن پسری به نام «ناصر» است.
[[گیتی افشاریان خواهر شهید در مورد ارادت برادرش نسبت به اهل بیت، بهویژه امام حسین(ع) میگوید: محمد همیشه میگفت: دوست دارم همچون حسین(ع) در میدان رزم به شهادت برسم. به خواندن قرآن بسیار علاقه داشت و همیشه بعد از هر نمازی میگفت: خداوندا ما را به خودمان وا مگذار! زیرا اگر ما را به خودمان وا گذاری، شیطان نفس بر ما غلبه میکند.
آخرین باری که محمد میخواست به جبهه برود، به نزد ما آمد، چون صبح زود بود، من و برادرانم خواب بودیم، تک تک ما را بیدار کرد و گفت: نمیخواهید با برادرتان خداحافظی کنید؟ او هیچگاه اینگونه طولانی خداحافظی نمیکرد، هنگام رفتن، مدام میایستاد و به پشت سر خود نگاه میکرد.
علاقه محمد به امام خمینی(ره) تا حدی بود که در وصیتش نوشت: هرگاه نام خمینی بر زبانم جاری میشود، چشمانم میگرید؛ چون تمام عزت و شرف خودم را مدیون او میدانم.
سردار حمیدرضا رستمیان فرمانده لشکر عملیاتی 25 کربلا که دوست و همرزم محمد است، نقل میکند: در روزهای عملیات، بهدلیل نرسیدن مهمات و نداشتن راه مواصلاتی، محمد را دیدم که نگران از ادامه مأموریت بود و میگفت: راه باز نشده است و نمیتوانیم سلاح و نفربرها را به پایین ارتفاعات ببریم. برای جابهجایی خمپارهاندازها و مهمات موجود هم، خودرو نداریم. ما خودروی گاز غنیمتی از عراقیها را به او دادیم. از آنجا که او خودش راننده ماهری بود، پشت خودرو نشست و از آن، جهت راهاندازی قبضهها و سلاح و جابهجایی آنها استفاده کرد.
من هم در روز تحویل خودرو، به شوخی به او گفتم: محمدجان! تو این ماشین را باید حفظ کنی و بهراحتی از دست ندهی.
خلاصه شب آخر در سنگر خوابیدم و صبح، جهت سرکشی از منطقه، به اتفاق دوستان به خط مقدم رفتم.
حدود ساعت 11 صبح بود که محمد را در حال جابهجایی مهمات دیدم، لحظهای ایستادیم و با هم احوالپرسی کردیم، بعد از خداحافظی، حدود یک کیلومتر از آنها فاصله گرفتیم اما وقت اذان بود که به ناگاه دود غلیظی در محدوده استقرار قبضههای نفربر 113 M خمپارهانداز بلند شد.
احساس کردم که تانکهای عراقی، خودروی محمد را زدند، مشغول وضو گرفتن بودم که دیدم نفربر 113M با سرعت زیاد و با چراغ روشن، به سمت ما میآید، نگران شدم، آقای حسین کلانتری راننده نفربر بود، نفربر را پارک کرد و در حالی که بر سرش میزد، گفت: محمد شهید شده! ما پیکر محمد را از نفربر بیرون آوردیم. من در آن لحظه، احساس تنهایی عجیبی کردم و فشار روحی زیادی بر من وارد شد.]] (کنگره شهدای مازندران)
انتهای پیام/3141/ح
منبع : فارس - مازندران
برچسب ها : #انقلاب #عملیات #میکرد #مهمات #والفجر #شهادت #نفربر #عراقی #میکند #توانست #استفاده #نیروهای #بسیار #جابهجایی #باشید #اسلامی #خمینی #بهویژه #کانال #ناگهان #مهربان #فرزند #ماشین #محمدباقر #همیشه #افتاد #احساس #خداحافظی #خودرو #مازندران #میگفت #تاریخ #دبیرستان #کربلا #مشغول #سردار #عملیاتی #پشتیبانی #سرانجام #میزد #اسلام #فراوان #تنهایی #اقتصاد #فاصله #عجیبی #رهبری #نزدیک #ادامه #دوستان #محافل #گردان #رساند #شهدای #مذهبی #نگران #خودروی #راننده #رهبر #پیاده #خودمان #علاقه #آرپیجی #تحمیلی #افشاریان #زیادی #فرمانده #بسیاری #وصیتنامه #مردادماه #میگذاشت #میکردند #خبرگزاری #خانواده #مجروح #احترام #شهرستان #دوستانش #اصابت #میگوید #شبهای #سرکشی #میرفت #میشد #لبخندش #انتقال #عملیاتها #پیکان #شلمچه #بیشتر #فعالیتهای #بودیم #کربلای #پیروزی #ادوات #شیمیایی #منطقه
نظر شما در مورد : ثروتهای بیپایان