مازندشورا:خبرگزاری فارس مازندران ـ دفاع مقدس/حاجیه خانم زینب حسینی مادر شهید حبیبالله صمدی که از شهرستان جویبار، همراه با کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آمده، در گفتوگویی کوتاه با ما همکلام شد، که در ادامه دلگویههای این مادر بزرگوار از سالهای حیات فرزندش، از نظرتان میگذرد.
حبیبالله فرمانده دسته بود، 14 ساله بود که به جبهه رفت و در سن 19 سالگی در جزیره مینو به شهادت رسید.
شب هشتم محرم شامدهی داشتیم، حبیبالله آمد و گفت: «مادرجان! باید یک کار خیری برای من انجام بدهید».
گفتم: «چه کار خیری؟»
گفت: «میخواهم برای آموزش نظامی به گهرباران ساری بروم، باید برگه آموزش مرا امضا کنید».
گفتم: «وقتی کار خیری که بخواهی برای خدا انجام بدهی، امضای من برای چیست؟» مخالفتی نکردم و گفتم: «به جای یک امضا، 10 امضا می زنم، چون برای خدا و وطن است».
پسرم وقتی به آموزش رفت تمام آموزشها را برایم توضیح داد، گفتم: «چند روز دیگر میخواهی به جبهه بروی؟»
گفت: «هفت روز دیگر».
دختر کوچکم را کول کردم و برای بدرقه پسرم آب و قرآن بهدست گرفتم و او را راهی جبهه کردم اما قبل از آن به پسرم گفتم: «عاشقانه بجنگ و عاشقانه شهید شو».
پسرم موقع خداحافظی چندین مرتبه رفت و دوباره برگشت مرا صدا زد.
خواستم تا مکانی که برای اعزام او را میبرند، همراهش بروم که گفت: «مادر کجا میخواهی بیایی؟ اول باید ببینم از ته قلبت راضی هستی؟»
دست گذاشت روی قلبم و گفت: «قلبت آرام است، انشاءالله اگر خداوند لیاقت داد 5 سال می جنگم و یک روز خوب شهید میشوم».
برای اولین بار به منطقه کردستان و مریوان اعزام شد و تا 6 ماه از او خبری نداشتیم.
در مدتی که از پسرم خبر نداشتم، چند شهید آورده بودند، آن موقع کلاگرمحله جویبار میزبان شهدا بود، یک روز توی باغ مشغول کار بودم، حبیبالله بیخبر آمد، وقتی او را دیدم نزدیک بود از حال بروم، گفت: «مادرجان! این تازه اول راه است، باید ایمانت را قوی کنی».
پنج پسر داشتم که با حبیبالله سه پسرم به رحمت خدا رفتند، ویژگی حبیبالله نماز اول وقت خواندش بود، نماز شب و نماز امام زمان(عج) را بیشتر اوقات میخواند، وقتی شبها به اتاقش سر میزدم او را در حال نماز میدیدم، به حبیبالله میگفتم چه نمازی میخوانی، به من هم یاد بده.
من سواد ندارم اما نمازهای مستحبی را که میخوانم، حبیبالله به من یاد داد، قرآن را هم بلد نیستم بخوانم اما با وضو دست روی آیهها میکشم و صلوات می فرستم به نیت همه شهدا.
سه بار به راهیان نور آمدم به نیت حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س)؛ آدم با یاد شهدا دلش صفا پیدا میکند.
دلم که برای حبیبالله تنگ میشود، شبها هنگام مناجات با خدا با او حرف میزنم، آخرین باری که میخواست به جبهه برود، گفت: «مادر اگر خدا خواست من شهید شدم، شما چه کار میکنی؟ گریه و زاری میکنی، داد و بیداد میکنی؟»
گفتم: «نه».
بعد به من گفت: «مادر اگر گریه و زاری کنی، من نزد حضرت زهرا(س) نمیبخشمت، باید اسلحه مرا بگیری و زیر تابوت بایستی».
حبیبالله رفت و شهید شد؛ الان من در مناطق جنگی هستم و حبیبالله در همین راهیان نور در کنارم هست، خواب دیدم که گفته بود: «مادر من همیشه پشت سر تو راه میروم». گفتم: «بیا جلو بایست». گفت: «نه، تو مادر من هستی و من باید پشت سر تو راه بروم و مراقبت باشم».
حبیبالله در اروند غسل شهادت کرد و براثر اصابت خمپاره نصف بدنش متلاشی شد، وقتی خبر شهادتش را شنیدم به بیمارستان رفتم، در بیمارستان گفتند مجروح شده اما به آنها گفتم من خواب دیدم، حبیبالله پرچم بهدست آمد و به من گفت: «مادر من پیروز شدم».
پسرم حبیبالله به آرزویش که شهادت بود رسید.
3141/ح
منبع : فارس - مازندران
برچسب ها : #حبیبالله #شهادت #آموزش #راهیان #اعزام #شبها #بیمارستان #عاشقانه #مادرجان #جویبار #مناطق #بهدست
نظر شما در مورد : آمادگی مادر مازندرانی برای فرستادن حبیبش به قربانگاه